‌بایزید بسطامی، نام‌دارترین عارف قرن سوم - که به دشمنی مُلایان و خطیبان و امامان جمعه زمانه‌اش، تبعید شده بود- به اصلی باور داشت و تا آخر عمر بر سر آن ماند:

«محبت آن است که بسیار خود را اندک شمری و اندک حق، بسیار دانی.»

گفته‌اند بایزید، این اصل اخلاقی را هزار و دویست سال پیش، در بیابان و دشت و شهر و روستا، در جمع یا تنهایی، زیر سقف یا آسمان هم پیاده می‌کرد:

«بایزید با یاری جامه می‌شست به صحرا. یار گفت: جامه به دیوارها باز اَفکنیم (تا خشک شود)؟

گفت: میخ اندر دیوارِ مردم نتوان زد.

یار گفت: از درخت‌ها فرو آویزیم؟ گفت: نه، که شاخ‌ها بشکند.

یار گفت: پس چه کنیم؟ بر این گیاه‌ها باز افکنیم؟

بایزید گفت: نه، علف ستوران (اسب و قاطر) بُود. بر ایشان پوشیده نکنیم.

پس خود پشت به آفتاب کرد و پیراهن بر پشت اَفکند تا خشک شود.»

بایزید بسطامی: «یا چنان نمای که هستی یا چنان باش که می‌نمایی.»

شرح بایزید_بسطامی، رساله قُشیریه