زنی در بند، دیوانه وار،در من ، فریاد میزند.
پای در زنجیر، مشت میکوبد بر در
تا رهایش کنم.
زنی مجنون ، رهایی اش را آرزومندانه، آواز میخواند.
زندانبانی نا امیدم، بر در نشسته،
اندوهناک هم از بند بودنش
شاد هم از بند بودنش.
نان و آبی میخواد و هوایی تازه که ندارمش.
ای زندانی ابدی من
آرام گیر ،کلید رهایی ات، در جایی مدفون شده
نه توان یافتن است و نه پای رفتن.
آرام گیر در گورستان خویش .
اینجا خانه توست ، در بند و زنجیر.