جوانه کوچک داخل گلدان سفالی خشکیده ، به آرامی از داخل خاک جدایش میکنم ، ریشه نگرفته است . باید دورش بیندازم .سایرا میگوید باید یک فرصت دیگر بدهیم شاید دوباره ریشه بگیرد .
میگویم نه دخترم ، دیگر ریشه نمیگیرد، نگه داشتن اش دا خل گلدان ، بیهوده است .میتوانیم گل دیگری داخل گلدان بکاریم تا رشد کند .
و من به گلدانهای زیادی میاندیشم که به چه امیدهایی جوانه کاشتیم در گلدان ، چه ریشه هایی که نفهمیدیم خشک شده اند و ما همچنان به سبز ماندنشان دلبسته ماندیم .
چه عشقهایی که سیاه شدند در دلمان و دور نینداختیمشان ، چرا که تنها دلخوشی روزهایمان بودند ، چرا که ترسیدیم ، ترسیدیم که بی دلخوشی بمانیم و ماندیم و مهربانی خود را نثار کردیم و هر روز بی ریشه تر شدیم .
گلدان سفالی داخل بالکن چشم انتظار جوانه تازه ای است ، کار گلدان مادری کردن است برای ریشه های تازه .
ریشه تازه بدهیم .
تنهایی ریشه بدهیم .
آواز تنهایی هم شنیدنی است .