"مارا به سخت جانی خود این گمان نبود "
زمستان تنم ، پر ز هجران زندگی است ،
ذهن در برهوت دلتنگی
تن ، سوخته دشتی در آتش تابستان
دست میسایم
بر تک تک دلخوشی های پراکنده در زمان ،
خالی است این تنگ بلور ،
مرا دیگر گمانی نیز باقی نمیماند
گاه رفتن
میرسد .