سکوت میکنی و
شب سیاهتر میشود .
پرندگان یاد تو به آشیانه میروند .
ستارگان کم سو ، به ابرها پناه میبرند و
ماه ،نگاه خویش را به دورها میبرد .
در این سیاهی ستمگر شبانه سکوت تو ،
مرا چه سود !
مرا که انتظار میکشم
سالها و قرنها
میان دستهای خاطرات
میان این سیاهی غلیظ ریخته بر صدای تو
مرا چه سود !
مرا چه سود !
مرا که در غبار مانده ام .
رنگ باخته
بی غرور.
مرا چه سود .