یک آن دیگر هست در درون مان، یک آن دیگر که نمی‌ترسد، جسور است ، شیطان و بازیگوش .

یک آدم دیگر که جایی در درونمان زندانی است ،مارا می‌پاید ، تمام لحظات زندگی ما را نظاره میکند ، در انتظار یک لحظه رهایی در راهروهای قلبمان لی لی میکند و آواز میخواند ، یک آدم که گاهی گستاخ تر از 

ماست ، گاهی شادتر از ما و گاهی عاشق تر از ما.

لحظه رهایی را چشم انتظار است آن دیگری تا از زندان تن ما بیرون آید ، تا زندگیمان را شادتر کند ، مرزهای روشنایی را باز کند . عصیان کند ،سنتها را بشکند .

در را بگشا ، طغیان کن ، رهایش کن .