شکوفه بهاری را میماندی
که غلت میزد در آغوش درختی
آنچنان ناب
آنچنان درخشان
که آسمان و خورشید و زمین یگانه میدانستندش
نسیمی وزید
ابری آمد
و تیرگی در لحظه ای
درخشش ناب معصوم اش را
در خود نوردید.
ابری آمد
برگی لرزید
بادی تو را برد
شکوفه خیال من خشکید .
دلتنگی درخت ماند و برگ و سبزه و آسمان
بهاری رفت
تو نیز.