ایکاش یک شب ، میان سیاهی قیرگون ، دود میشدم
چون ردپای سیاهی که باقی نمیماند در دل شب
نیست میشدم .
چونان برگی که آرام میگیرد در بازوان باد
میخزد بر تن خاک
هیچ میشدم .
نه بر پیکرم ، نقشی میماند
نه بر صورتم نگاهی
چونان نسیم که میوزد آرام
هر دم به جغرافیایی
گم میشدم
گم .