قرار عاشقانه زیر نور ماه بود ، زن آنجا ایستاده بود ، توی دستش یک کتاب بود که با کاغذی زیبا پوشانده بودش.

مردی آمد و از کنارش رد شد . زن دست دراز کرد ، اما مرد او را ندید ، از کنارش گذشت به آرامی ، ابری آمد بر روی ماه .آسمان تیره شد ‌. کتاب از دست زن بر زمین افتاد . کاغذ رویش پاره شد . زن برگشت و در انتهای کوچه گم شد ، ماه دوباره آسمان را روشن کرد.

مردی ایستاده بود زیر نورش منتظر ، با کتابی در دست که با کاغذی پاره تزیین شده بود .

*********

ما دو چراغ سبزیم ، بر روی یک صفحه در یک دنیای مجازی .اگر به موقع نرسیم به راحتی همدیگر را ترک خواهیم کرد ،نه نامی از ما می ماند نه یادی .تنها آخرین زمان بازدید ما آنجا ثبت میشود .تنها ردپای ما یک زمان بی معنی است ، زمانی که هر دو با هم در یک نقطه برخورد نکرده ایم به هم .

تنها یک چراغ سبزم برایت که میگوید او هست ، او هنوز زنده است ، هنوز نفس می‌کشد ......