یک گلدان گل بود روی دستهای تو .
گمش کردم ، شاید هم بخشیدمش .نمیدانم ، دیگر پیر شده ام ، خاطرات دیگر دارند پاک میشوند از ذهنم ، شاید مثل پدر آلزایمر بگیرم ، تو میدانی آیا آلزایمر ژنتیکی است ؟
باید اینبار از متخصص اعصاب و روان بپرسم ، همان که قرصهای خوبی تجویز میکند .
آدم نصف بیشتر روزها را در خواب باشد ، دنیا راحت تر میگذرد ، دیگر نمیخواهد نگران چیزی باشم ، حتی تو.
دارم فراموش میکنم ، جزییات خیلی کوچک را به سختی به یاد میآورم ، مثل همین گلدان کوچک را
یعنی کجا جایش گذاشتم ؟