" نجنگم با غمت "

غم ات را دوست میدارم 

بسان ترانه ای در یک آیین مقدس 

به جا می‌آورم اش هرروز .

غم ات را 

میبرم با خود 

به پستوی تنهایی 

مزه مزه میکنم 

طعم تلخ اش را 

مانند قهوه دم صبح 

جرعه جرعه 

می‌نوشم ات.

غم ات را 

چون نوزادی

رها میکنم 

در میان بازوانم

تا زمزمه کنم در گوشش 

عاشقانه ترین لالایی دنیا را .

رها میکنم اش 

در قلبم 

تا به یاد بیاورمت 

تا دوباره دوست بدارمت

تا یکی شوم با تو 

با دستانت 

دست بسایم بر شب بوها 

ببینم با چشمان تو 

هر زیبایی را 

با قلبت 

یکی شوم 

با هر تپش اش

بلغزم به روی سردی احساس.

نجنگم با غمت

غمت را دوست میدارم .