ننوشیده ام آن شراب قرمز چند ساله را 

تا بدانم حس مستی صد ساله را 

نمیدانم که آن زوال هوشیاری را 

و نه آن سرخوشی را .

تا بگنجد در من کلمات بس سرخوشانه

در وصف زندگی بی تو .

همین جاری هر روز ، 

سخت و دشوار ،

و گاه زیبا و گرم و سرکش ،

بی تو میگذرد هر روز. 

تنها پنهان ات میکنم 

لابلای روز ،

لابلای وحشی گری زمان ،

میان کاغذها ی یک کتاب قدیمی .

تنها یاد تو کافیست 

برایم 

برای سرمستی.