فراموشی 

کمین میکند در خانه 

در زیر درزهای دیوار 

در کنار شکستگی پنجره 

می‌نشیند 

به آرامی 

و نگاهت میکند 

تا بزداید به هر دم 

خاطره ای بس زیبا 

و نورانی را .

تا سایه بگستراند

بر پرتو نور کوچکی 

که میخزد 

هر روز در اتاق تاریک .

اکنون ای آن من !

فراموش میکنم 

لبخند ت 

و صدایت را 

و حس تمام ذرات لذت بخش فضای بین کلمات ات را .