ای پیچک پیچان بر تن خسته من !
در این خزان سرد
هم هنوز میخزی و سبزی !
این ریشه های تو ،
از کدام تشنگی ، جان به در میبرند ،
تا جان بر آسمان تنم ، بر خیزی .
من در تنم ، پر دلتنگی ام
پر از عشقم ،
تو از من خسته ،وام میگیری !
با من یکی شو و راز بر گو کن ،
تا ما شویم لغزان ،بر این افق دور زندگی .
من، سبز شوم با ساقه های تو ،
تو ، پیچان شوی بر عاشقی من !
ای پیچک صبور انتظار من
تا کی توان بالا بلندی تو هست ؟