ای ابرهای شک و گمان 
که سایه می‌افکنید 
مدام آسمان زندگی را ،
با این نسیم که میوزد بیگاه
از سوی دشتهای مه گرفته دور دست ،
ما را رها کنید دیگر 
تا صلح کنیم با همین مانده احساس 
اندکی بعد سحر .