به خانه برمیگردیم 
از پس یک سوگواری طولانی 
به بستر این زندگی که می‌تپد هنوز 
مردگان را ترک میکنیم 
و چای مینوشیم و گپ می‌زنیم 
و اندوه را پس می رانیم 
چرا که قلبمان هنوز می‌تپد 
و در هر ضربان ای از زندگی 
میسپارد به فراموشی
مرگ را به سرزمینهای دور سلولهای مرده مغز 
جایی در نیستی .
مرگ در حیاط پشتی 
ما را بدرقه میکند و لبخند میزند 
شاید هم فنجانی چای بنوشد 
تا برگردیم .