باران که می بارد
آدمهای خوشبخت دو نفره
قدم میزنند در زیر ریزش سبک خیال
نه چتری در دست و نه شتابی در ذهن
مزه مزه میکنند طعم باران را
حواس شان پرت نمیشود
به کدری آب جوی کثیفی
که میگذرد پرشتاب از خیابان
یا تنهایی خاکستری پیچیده در قدمهای پر سرعت زنی
که چتررنگی دخترکش را عاریه گرفته
تا شاید خستگی اش
اندکی رنگ جوانی بگیرد.