توی ذهنم چند تا غنچه یخ زده هست 

زیر باران آفتاب رنگ پریده آذر 

یک نفر ، یک روز نوازشان کرد 

بی خبر ، مثل یک اتفاق ، مثل یک سادگی بی تکرار.

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

مجنون آن داستان قدیمی ، منم 

در این هزاره نو 

نه بیابانی است برای پرسه زدن 

نه سرگردانی است برای غرق شدن 

تنها منم 

و این روزهای تکراری 

مجنون داستان های قدیمی !

آرام گیر دیگر 

باز خویش بر شانه های من بنه 

آسوده بخواب .