قدم به قدم
میریزد درد بر راه زیر پاهایم ،
دست میسایم
بر تنه سپیدار بالا بلندی ،
پیشانی ام بر پوست کشیده اش ،
میلغزد باد میان برگهایش
شانه هایش ، تکیه گاهم،
اینک ای سپیدار پیر آرزوها !
بر این جاده زندگی
چه بسیار سر خم کرده ای در باد ،
چه بسیار برگ
پیشکش کرده ای به آفتاب ، به پاییز ، به نیستی
چه بسیار ، چه بسیار ،
مرا نیز در بر گیر
در این نوسان مداوم اندوه
در این جانفشانی قدم به قدم
در این مسیر ساییده شده جان ،
مرا
پیشکش کن
به زندگی
به زمین
به همین دم مقدس زندگی !