غرق میشوم در زندگی 

در همین جزییات ساده 

همین روزمرگی ها 

و همین هر روز ها ،

فراموشت میکنم گاهی 

و بعد به ناگاه 

چونان گل‌های کوچک کنار جاده ، یا لغزش برگها در دستان نسیم ،

سر بر می آوری در انتهای روز 

در پس کلمات یک شعر که زمزمه می‌شود 

یا ترانه ای که جاری میشود صدایش در کسالت یک روز .

شماتت میکنی مرا 

که از خاطرت برده ام 

و دگر بار 

راه خود را می یابی چون ریشه های گم شده در تاریکی خاک 

به خنکای آبی ،

تو خود زندگی می‌کنی 

درونم 

آنگونه که میخواهی.