خانم مهربان ، برخلاف فامیلی اش ، اصلا مهربان نبود .

مدیر نمونه مدارس راهنمایی شهر بود ، زنی میانسال ، با استخوان بندی درشت ، تنومند ، سیه چرده ، مانند تمام زنان مجرد دهه هفتاد ، دستی نمی‌کشید بر صورتش . تند خویی عجیبی داشت که به زیبا ندیده شدنش ، کمک می‌کرد .

مجرد بود و برای زنان آن دوره ، گناهی نابخشودنی به حساب می آمد ، در نگاه اطرافیان و همکاران او را دختر ترشیده یا پیر دختر می نامیدند اما کسی جرات نداشت در حضورش حرفی بزند ، شاید این خشونت بسیار در رفتارش. از همین سر خوردگی‌های زندگی شخصی اش ریشه می‌گرفت .این آزاد اندیشی در بین جامعه وجود نداشت که زنان را با خصوصیات رفتاری و توانمندی های درونی ، قضاوت کنند و بیشتر معیار متاهل بودن و فرزند آوری را در اولویت قرار میدادند .

خانم مهربان ، توانایی عجیبی در سرکوب داشت ، سر کوب تعداد زیادی دختر بچه لاغر و نحیف و ترسو و نوجوان و عاری از هر شور و اشتیاق .

آنچنان فضای خوفناکی در مدرسه ایجاد میکرد که به سختی کسی می‌توانست دست به شیطنت بزند ، خط کش بلندی در دست داشت و با صدای بسیار کلفتی ، در راهروهای مدرسه فریاد می‌کشید . گاه در وسط کلاس سراسیمه وارد میشد و وادار مان میکرد وسایل داخل کیف ها را بریزیم بر روی نیمکت. برای دختران نوجوان آن سالها در شهرستان کوچک و سنتی ، سرکشی چندانی وجود نداشت ، نه لوازم آرایشی چندان داشتند ، نه عکسی ، نه مجله ای ، و نه هیچ چیز دیگر که نشان از سرکشی باشد .

اما خانم مهربان ، قانع نمیشد و هر چند وقت آن یورشهای ناگهانی را انجام میداد . چادر اجباری بود ، اگر بضاعت خرید چادر نبود چادر رنگی هم مورد تایید بود ، هدف باندپیچی آن هیکل‌های کوچک بود و بس . گاهی بهانه ای پیدا میکرد و در ورودی مدرسه سرو صدا به پا میکرد که دانش آموزی چادر را درست به سر نکرده است . ترس شدیدی که با دیدن خانم مدیر در دلمان بوجود می آمد حتی در خانه هم دنبالمان میکرد ، عادت نداشتیم در خانه درد دل کنیم ، ترسهایمان درون بدنمان محبوس میشد و خود را به شکل کابوس های شبانه نشان می‌داد . خانم مهربان در هیات یک سایه ما را دنبال میکرد در تمام سالهای راهنمایی ‌. از او متنفر بودیم و گاه بسیار آرزو میکردیم که در راه مدرسه مریض شود و نیاید .اما به خاطر ندارم حتی یک روز هم غیبت کرده باشد ،با سخت کوشی بسیار و با ارعاب و ترس حتی بین همکارانش ، لقب مدیر نمونه شهرستان را یدک می‌کشید حتی به قیمت تباهی روح ما .

خانم مهربان ، الان دیگر باید سالخورده باشد ، نمیدانم کجاست ، نمیدانم چه حسی دارد ، بازنشسته شده و از اینکه تمام سالهای به درستی و راستی !از نوجوانان این مملکت صیانت کرده است خوشحال است و در نهایت سرش را با آرامش بر زمین مینهد .

و یا شاید او هم تمام ترسها و ضعف ها و سرخوردگی های خود را به عنوان یک زن تنها ، در زیر این پوشش سخت و سنگین ، پنهان کرده بود برای سالها تا کسی نتواند از او نقطه ضعفی پیدا کند و جایگاه شغلی اش به خطر بیفتد .

نمیدانم .

خانم مهربان !آرامش بر شما مبارک باد ، روح نوجوان ما در تباهی سوخت تا شما در آرامش صیانت ، آرام گیرید .