در کتاب "مامان و معنای زندگی " نوشته اروین د یالوم ، با نوشته های پزشکی مواجه هستیم که تجربیات جلسات روان درمانی خود را با بیمارانی که با مرگ مواجهه هستند یا در سوگ عزیزان خود به سر میبرند ، در قالب داستانها یا شرح روان درمانی ها ، بیان میکند ، کتاب اگر چه در قسمت‌هایی برای خوانندگان غیر حرفه ای پیچیده میشود اما در سه روایت اول ، زبانی زیبا و ساده دارد و برای تمام خوانندگان مفید می‌باشد ، در قصه دوم ، همگام با پائولا، داستان زنی را می‌خوانیم که سلولهای سرطانی حریصانه بر بدنش ، تمام بدنش ، چنگ انداخته اند و نوید مرگی زودرس را به او می‌دهند ، پائولا ، داستان را برای خودش تمام شده میداند ، نامه ای برای پسر سیزده ساله اش نوشته است ، کارهای ناتمام زندگی اش را تمام کرده و اکنون خود را به صورت کامل به مرگ سپرده است ، اما با دیدی کاملا متفاوت .
او در کنار روانپزشکش، تصمیم به راه اندازی جلسات روان درمانی برای بیمارانی می گیرد که در انتظار مرگ هستند ، جلساتی که در آن سالها ، چندان مرسوم نبوده ، پائولا ، در این فرصت ، در این بیماری ناعلاج ، نوعی علاج می‌بیند برای کمک به دیگران . وقتی که به او می‌گویند که مرگ را نوعی موهبت میداند آیا ؟پاسخ میدهد که مرگ یک نوع فرصت است برایش ، تا عمر باقیمانده را به درستی زندگی کند ، او مخالف مرگ‌های ناگهانی است ، دلش میخواهد فرصت کافی برای خداحافظی با عزیزان را داشته باشد ، فرصت کافی برای تمام کردن ناتمام ها ، نیروی زندگی که سرطان از او گرفته است اکنون با حضور مرگ ، بر او برگردانده‌ میشود تا بیشتر به زندگی چنگ بیندازد.
کتاب ، در مواجهه با انسانهای دردمند و بیمار ، ترحم نمیکند ، تنها سعی میکند تا رنج های آنها را تسلی بدهد و اندکی فرصت باقیمانده را زیباتر کند .
پائولا ، با کمک کردن به بیماران دیگر ، مرگ ترسناک را نوعی انتظار زیبا می‌بیند ، وقتی که هیچگاه نمی‌دانیم که آنسوی داستان چه در انتظار ماست شاید تنها کاری که میتوانیم انجام دهیم این است که لبخند بزنیم و در آغوشش بگیریم به این امید که داستان دیگری را شروع کرده باشیم .