مادر ، طوری از پدر نگهداری میکند که آدم را تکان میدهد ، از غذا گذاشتن در دهانش تا تمیز کردن مردی که توان حرکت ندارد و دچار فراموشی است و اغلب او را نمی‌شناسد .مادر خودش دوست دارد از پدر نگهداری کند نه هیچ پرستار یا آدمی بیرون از خانواده. پدر ، در تمام سالهای زندگی زناشویی ، مادر را رنجانده است ، تندخویی و دیکتاتوری از ویژگی های پدر بود و در کنارش سختکوشی و تلاش برای رفاه خانواده از صفات خوب او ، در سالهایی از زندگی مادر ، خشونت خانگی هم به اخلاق پدر اضافه می‌شده . 

بچه تر که بودیم ،از مادر می‌پرسیدم که آیا هیچ وقت فکر جدایی را نکرده است ،مادر آهی میکشید و می‌گفت که اصلا جدایی ، فکری نبوده است که به ذهن زنان سنتی تر جامعه ،خطور کند و دیگر اینکه مادر ،جایی نداشته برای پناه بردن ، پدر و مادرش مرده بودند و برادرانش هم درگیر زندگی خودشان بودند ، سهم مادر جز تحمل و سکوت چیزی نبوده است .

آیا رفتار امروز مادر ،که نوعی نشانه های از رفتار مادر -فرزند در خود دارد ، از عشق سرچشمه می‌گیرد ، عشق به مردی که در جوانی اش ، مدام او را مورد خشونت کلامی و فیزیکی قرار می‌داده ، و رفتاری مردسالارانه با او داشته . جز تعهد و وفاداری کورکورانه که مادر خود را به عنوان یک زن و همسر در خود می دیده ، آیا رفتار مادر توجیه دیگری دارد.

وقتی از او سوال میکنیم مادر پاسخ میدهد که شما درک نمیکنید ، باید خیلی سال با یک آدم زندگی کنید تا بفهمید که آدمها چگونه به هم خو میگیرند و به هم وابسته می‌شوند ،

نسل زمان ما ، اینگونه پرورش یافته بودند که به همسر خود به چشم همه زندگی خود نگاه کنند، درست است که شما جوان‌ترها، مارا مسخره میکنید که چگونه عمری از سر عادت با یک نفر زندگی میکنیم ، اما نمی‌توانید به همان حس عادت ، از چشم دیگری نگاه کنید ، وقتی دو نفر بدون همدیگر ، انگار چیزی گم کرده اند یا زندگی برایشان بی معنا است ، اسمش جز عشق چه میتواند باشد . 

درک سخنان مادر برایم سخت است ، اما حس نوعدوستی و مهربانی او ، برای اینکه خودش فراموش نمی‌کند که مردی که در بستر است ، همسرش بوده ، هر چند آن مرد به یاد نمی آورد ، قابل ستایش است .