نگاهی به فیلم Virgin mountain(کانال تلگرامی گوشه )

درد تو، درد من است

فوسی، کارگر بخش باربری فرودگاهی در ایسلند است. آدمی خاموش که نمی‌داند در مکالمه چطور باید صحبت را ادامه دهد یا بحث را پی بگیرد. به جایش در ساخت ظریف‌ترین میدان‌‌های جنگ با تانک‌ها و توپ‌های ریز و سربازهای کوچک اسباب‌بازی مهارت شگفت‌انگیزی دارد. در چند متر آپارتمان کم‌نور و سردی سر می‌‌کند که مادرش، زنی بی‌توجه، موی همسایه‌ها را در آن می‌آراید و مرد تازه‌‌ای را هم به همان یک وجب خانه راه داده تا بیشتر با او آشنا شود.
فوسی به جای معاشرت با آدم‌های بیهوده‌گو که به دنبال تمسخر و نقطه‌ضعف همدیگر هستند با کودکان راحت‌تر است. با بچه‌ها طوری رفتار می‌کند انگار مهم‌ترین آدم بزرگ‌های زندگی‌اش هستند، اما برای دیگران، برای بزرگ‌ترها، به نظر سرد و بی‌اثر می‌آید درحالیکه درون پرشور او برای همه آدم‌های زخم‌خورده جا دارد. انگار در دل، آدمی به بزرگی خودش زندگی می‌کند که می‌پرسد، دردتان چیست؟ کجا مشکل دارید؟ آنجا که فکر می‌‌کنید، همه چیز تمام شده، آن نقطه نومیدی، آن نشدنی کجاست؟ بگویید تا درست‌اش کنم. بگویید تا آرزوهایتان را برآورده کنم. دست‌ و دل به ساختن و سبزکردن و زندگی بخشیدن و درست‌ کردن دارد؛ از آن انسان‌هایی که «خیر از میان خرابه درمی‌آورد*» اما خودش در میان خرابه‌های زندگی که دیگران برایش ساخته‌اند، بی‌پناه مطلق است.
 فوسی که یک روز هم به مرخصی نرفته، شیر را به هر نوشیدنی ترجیح می‌دهد، همیشه به یک غذاخوری می‌رود، صبحانه مشخصی می‌خورد، هر شب به رادیوی محلی آهنگ درخواستی سفارش می‌دهد و تنهایی گوش می‌کند، با مرد همسایه در بازسازی جنگ‌های جهانی روی میز کیف می‌کند و عاشق وسایل و‌ اسباب‌های کنترل از راه دور است، بالاخره یک‌روز تغییر می‌کند. بیشتر آدم‌ها از تغییر می‌ترسند، چون به همان که هستند، انس گرفته‌اند و هراس دارند حتی یک قدم از عادت‌هایشان فاصله بگیرند، اما فوسی، مرد عادت‌های روزمره، درست روزی تغییر را می‌پذیرد که زنی افسرده وارد زندگی‌اش می‌شود؛ زنی که ثبات ندارد و روی مرز باریک سرخوشی و پژمردگی راه می‌رود، عاشق گل و گیاه است ولی در کامیون حمل زباله و بازیافت کار می‌کند. زنی تنها که هر لحظه یک حال دارد و امکان همدلی با او دشوار است، ولی فوسی با آن دل بزرگ‌ که انگار منتظر جا دادن آدم‌های آزاردیده است، این زن درمانده فسرده را می‌پذیرد. نمی‌داند چطور با او صحبت کند یا چطور با پیشنهادهای هیجانی‌اش روبه‌رو شود و چطور با او همراهی کند، اما با آن حجم از مهری که در خود حمل می‌کند، سخت‌ترین تغییر زندگی‌اش را می‌پذیرد و از دنیای محافظه‌کارانه‌‌اش به خاطر انسانی دیگر فاصله می‌گیرد و مثل یک زیردریایی آرام اقیانوس را می‌شکافد و جلو می‌رود برای کمک به ماهی کوچک زخمی. برای مهربانی‌کردن. و عجیب است که در این مسیر، تازه خود را پیدا می‌کند. در راهی که برای کمک به انسانی پریشان در پیش گرفته، به خود کمک می‌کند، خود را می‌شناسد و تازه می‌فهمد تنهایی درد نیست، بلکه درمان این دنیای پرهیاهوست که برای تنهایان برنامه‌ای ندارد. درمان است تنهایی وقتی همه دردهایشان را در تنها نماندن‌هایشان پنهان می‌کنند، در جمع‌ها، در تلاطم‌ها و شلوغی‌ها.

کانال تلگرامی گوشه 

فیلم: فوسی، داگور کاری، ۲۰۱۵، سینمای ایسلند. 
Film: Virgin Mountain (Fúsi), Dagur Kári, 2015. 
@gooshe
.
*نقل‌قولی از ابراهیم‌ گلستان