سپاس گزار تو ام
در تاریک ترین لحظات ، در قعر فراموشی ،
صدای تو ، مرا فرا خوان زندگی میداد .
صدای تو ، نور میشد میان ذرات خاک ،
دانه دلم ، پوسیده بود در زمین ،
پوسته را رها کرده ، دل به تو سپرده ، جوانه میزد بی مهابا ،
بی ترس ،
آنگونه که درخت ، دانه ، گل ، دل می سپارند به آفتاب ،
دل سپرده ، عاشق ، دیوانه ، آشفته .
اینک ، ساقه کوچکی است در کنار سایه درختی تناور ،
دلش گرم و تپنده است به خورشید ، باد ، آسمان ، و تو .