خشمشان را فرو خورده بودند ، هواپیما که میان آسمان تکه تکه شد و عزادار شدند ، بچه ها که وسط بمب های انتحاری منفجر شدند ، پسر بچه ها و دختر بچه هایی که به خانه بر نگشتند تا غذای مادر را که با چاشنی عشق پخته بود ، بخورند ، قایق های کوچک که در جوی های کودکی سرگردان شد ، رنگین کمان های غمگین ، آواز سلطان قلبها که دیگر با خنده های مستانه خوانده نشد .....
خشم های فروخورده ، یک روز جمع میشود ، جمع میشود ، ناگهان از آسمان به جای باران ، خشم میبارد ، فریاد می بارد ، آسمان ترک میخورد و می بارد و می بارد و ...
مادرها ، اشک های فرو خورده شان را سرازیر میکنند و سالها باران اشک می بارد و ....
ناگهان سبک میشویم ، مهربان میشویم ، زنده میشویم و زندگی میکنیم .