شکوفه های بهار نارنج ، در بزم بهاری ،خیابان را آذین بسته اند. فضا از این عطر بهشتی انباشته شده ، وزوز زنبورهای عسل ، سمفونی زندگانی است در صبحگاهی چنین مطبوع و بهاری . کنار درختان می‌ایستم و نگاهشان میکنم ، این موجودات پرکار و دوست داشتنی که درختان بهار نارنج را به ارکستر باشکوه خود تبدیل کرده اند.زنبوران عسل دوست داشتنی ، موجوداتی بس باشکوه ، بس پر تلاش و بس پرکار.

دلم میخواهد شکوفه های با خود ببرم برای چای صبحگاه ، اما دلم نمی آید تا زنبورها را حتی از یک شکوفه محروم کنم . شکوفه های ریخته شده روی نیمکت پایین درخت را جمع میکنم و شکوفه های روی درخت را بر زنبوران وامی گذارم تا در جشن نوروزشان ، خللی وارد نشود . 

دشت سبز و پرغرور از این اندک باران بهاری ، لبخند می‌زند ، خاک سوخته و تشنه همیشگی ، اکنون سبز رنگ زیر موهای خورشید ، نفس میکشد و شاید میداند که کابوس گرما و تشنگی در راه است و اکنون دمی باید در نوروز بیاساید و از این همه رنگ و عطر و زیبایی لذت ببرد.

لذت پیاده روی در صبحگاه نوروز ، شکوفه های بهار نارنج در دستم ، و صدایی رویایی در گوشم که میخواند :

تو عید منی ، من بهار توام....

روز نو ، با لبخند تو آغاز میشود .