دوست دارمت ، در سکوت ممتد میان دو لبخند 

سکوتی به درازی یک قرن .

دوست دارمت ، میان همهمه و غوغای جنگی ناتمام دوست دوست دارمت ، میان تاریکی یک روز ،

میان پیاده روی طولانی عصری گرم و شرجی ، 

میان خنکای صبحی که تیره میشود ناگاه با سایه اندوهی .

دوست داشتن تو ، ای تنها لبخند من ، 

ماهی امیدم در دریاچه به گل نشسته ، 

میراث من است ، در جهانی پر ز آشوب.

کنجی دنج ، برای کودکی که اشکهایش را پنهان میکند .

ای توت سیاه نشسته بر شاخه ، مبادا که بر زمین بیفتی.