مرگ ایوان ایلیچ

نویسنده :لئو تولستوی

ترجمه:سروش حبیبی

ناشر:نشر چشمه

رمان با مرگ ایوان ، شروع می‌شود، زمانی که خبر مرگش توسط خانواده اش در روزنامه اعلام می‌شود و همکاران اش از آن باخبر می‌شوند و چه بسا از اینکه مرگ متوجه آنها نشده و ایوان را با خود برده خشنود .

ایوان ، صاحب منصبی که در کار اداری خویش دقیق و بسیار پر تلاش است، همواره در گمان خود ، انسانی شایسته و آبرومند است ، او خانواده‌ای دارد که از قاب بیرونی خوشبخت به نظر می آیند، منزلی مجلل و کاری شایسته و دولتی.

هر چند ایوان ، سالها بود که آسایشی در منزل با همسرش نداشت و پناه بردن به کار و مجالس شبانه با دوستانش ، راهی فرار برایش بود ، اما همواره نگاهی که به خویش داشت مردی صاحب خانواده و آبرومند بود .

تا اینکه زندگی او در سه ماه دستخوش تغییری عظیم می‌شود، دردی شدید در پهلوی خود احساس می‌کند، یکبار هنگام آراستن خانه ، از صندلی به زمین افتاده است ، نزد پزشک می‌رود اما احساس می‌کند که چندان جدی گرفته نمی‌شود، ابتدا ایوان سعی می‌کند تا درد را انکار کند ، آن حس دیوانه کننده که توان او را تحلیل می‌برد، اما زمانی که دیگر نمی‌تواند به کارش ادامه دهد ، میفهمد که خطر در کمین اوست ، مرحله بعد مشورت با پزشکان دیگر است ، حتی چنگ زدن بر شمایل مقدس .

داروهایش را به دقت می‌خورد به امید اینکه شاید آن حس تلخ ، بهبود یابد ، اما زمانی که در بستر می‌افتد در میابد که باید تسلیم شود ، او که همواره در مقام قدرت با زیردستانش بوده اکنون از اریکه قدرت خویش پایین آمده و به فرودست تبدیل می‌شود. 

خشم شدیدی از خانواده اش که به زندگی روزانه خویش می‌پردازد و او را جدی نمیگیرنددر دلش شکل می‌گیرد.با آنها به تندی برخورد می‌کند و آنها را از خود می‌راند. 

در نهایت در درون خویش ، تنها با آن درد ، به پرسش نهایی می‌رسد:پس آنهمه تلاش برای چه بوده ، آیا عمری که گمان میکرده است به شایستگی زندگی کرده ، در گمراهی گذرانده است؟

آنچه که ایوان را به تسلیم نهایی وامی‌دارد در واقع زمانی است که ندای درونش به او پاسخ می‌دهد که زندگی شایسته ای نداشته است .

لحظاتی که مرد محتضر، با خود در جدال است تا روشنی واقعی را دریابد و راه نهایی را پیدا کند و یه رهایی برسد ، لحظاتی است که اطرافیان او را ، در بستر مرگ بی هوش می‌یابند. 

تاثیرگذارترین سطور کتاب ، مکالمه نهایی ایوان با خویش است آنگاه که پرده ها فرو می‌افتند و او خود را به شفافیت در میابد و تلخ و جانگداز است که در پایان دریابیم که عمری که گذشته است‌ بیهوده بوده و گمان ما بر شایستگی ما ، توهمی بیش نیست.

رمانی کوتاه و بسیار ارزشمند در مواجهه با مرگ و دست شستن از زندگی .