زن در عمق تاریکی ایستاده است. جایی که تنها تاریکی مطلق است ، جایی که باید شجاعت ایستادن و نگریستن داشته باشی، خودت را ببینی، آنگونه که واقعا هستی ، نه آنگونه که وانمود میکنی ، جایی که ترس و شجاعت در کنار هم قرار می‌گیرند، صداقت و دروغ در کنار هم ، زشتی و زیبایی ، توهم و حقیقت ، واقعیت و خیال ، همه در کنار هم ایستاده اند ، و تو نمیترسی از هیج کس بودن، از خالی بودن ، از تهی بودن ، از هیچ بودن .....

زن تاریکی را لمس می‌کند، تاریکی را می‌بوید ، تاریکی را زندگی می‌کند و در زیر پوست زبر و ناهموارش، پنهان می‌شود، در عمق تاریکی ، ریشه می‌زند و زندگی می‌کند، از خنکی اش لذت می‌برد، از پنهان شدن ، از ناپدید شدن ، از عریان بودن ، از شفاف بودن لذت می‌برد.

زمانی خواهد رسید که باید برگرد ، باید به دنیای نور و زندگی برگردد و دوباره خودش را در دل تاریکی جا بگذارد .

آرام بگیر ، آرام، آرام در تاریکی ، در سکوت خویش مدفون شو ، زمان رهایی اندک است .