راه خانه ات را نمی شناختم
که بیایم ، بر در خانه ات، بکوبم 
بر درگاه خانه ات گلدانی بکارم، 
پنجره ها را بگشایم، 
کنارت فنجانی چای بنوشم
و برایت نغمه ای نو ، بخوانم.
راه گم کرده ، نابینای جاده ها ،
راه را به سنگلاخ ها گشودم
در شوره زارها،ریشه هایم را خشکاندم ،
در تاریکی جاده های باریک، زخمی و ترسان،
صدایت کردم ،
دور ماندم ، آواره ، سرگردان ،
سرزمین من ،خانه تو نبود
سرزمین من ، پر ز ترس و پر ز سنگ، بیابانهای خالی ،
کویر های ناشناخته‌  ،
تو را نیافته بودم  ، اما سخت و صیقل یافته،  زیر تابش خورشید،  زندگی کرده بودم و
دیگر هیچ چیز یارای شکست دادنم را ندارد.