بدرود ای اردیبهشت خونین
همزاد آبان و دی ....
بدرود !طولانی ترین اردیبهشت قرن جدید
نام تو نیز در صف آزادی ثبت شد به یادگار .
بدرود ای اردیبهشت خونین
همزاد آبان و دی ....
بدرود !طولانی ترین اردیبهشت قرن جدید
نام تو نیز در صف آزادی ثبت شد به یادگار .
«حقیقت را گرامی بشمارید و حقیقت بین باشید»
در هر گوشه از جهان که حقیقت عزیز و محترم نباشد، در آنجا وجدان نیست، فداکاری نیست، نجابت و شرافت نیست. پس بیایید تا دوستدار حقیقت باشیم.
هر کس بخواهد با دروغ زندگی کند و به همه دروغ بگوید بیش از همه زندگی خود را سیاه و تباه میکند. هرچند که شما با دروغ چند روزی به پیروزی دست مییابید، اما دروغ ریشههای روح شما را در درون میجود و آن را از هر چیز خوب و مفید تهی میسازد.
«در این چهان چیزی هست که از همه ارزشها بالاتر است و آن وجدان انسانی است.»
📕 ژان کریستوف
✍🏽 #رومن_رولان
مردم ، توده خسته بی رمق ، بیرون این جهان
وامانده از این زندگانی سخت ،
در جوش و خروش زنده ماندند.
افسوس که چون مهر تو ندارند در درونشان .
هنوز هم میتوانم تمام آن لذت وحشتناک خواندن کتاب سمفونی مردگان را، به یاد بیاورم . جادوگری قهاری ، با کلمات خویش مرا جادو کرده بود . میتوانستم سردی تمام آن زمستان های طولانی را ، آن قهر و خشم بیش از حد پدر را ، آزادی سلب شده از آیدین را ، ترس و اضطرابی که در تمام زندگی اش تحمل میکرد ، تنهایی و غصه های مادر و تمام آن هراس مستولی بر خانه را احساس کنم . رشته قوی و محکمی که مرا به خانه آنها پیوند میزد ، انگار خانه کودکی های خودم بود که در کتاب تصویر میشد .
همان حس خوفناکی که در جان آدمی میافتد و او را به گوشه ای از انزوا پرتاب میکند تا شاید در آغوش رویاهای از دست رفته اش جان دهد . آیدین را پدر کشت ، خانه کشت ، بازار کشت ، برادر کشت . آیدین ، من بودم ، تو بودی ، ما بودیم ، نسل به خواب رفته ای شدیم که امروزمان این است چرا که ما از ابتدا مرده بودیم و این سمفونی برای ما نواخته میشد ، آری ، سمفونی مردگان .
.
#زاد_روز
#عباس_معروفی (زاده ۲۷ اردیبهشت ١٣٣۶) رماننویس، نمایشنامهنویس، شاعر، ناشر و روزنامهنگار معاصر ایرانی مقیم آلمان است. او فعالیت ادبی خود را زیر نظر هوشنگ گلشیری آغاز کرد و در دهه شصت با چاپ رمان «سمفونی مردگان» در عرصه ادبیات ایران به شهرت رسید.
در سال ۱۳۶۹ مجله ادبی «گردون» را پایهگذاری کرد و بطور جدی به کار مطبوعات ادبی روی آورد. سبک و روال وی در این نشریه با انتظارات دولت ایران مغایر بود و موجب فشارهای پیدرپی و سرانجام محاکمه و توقیف آن شد. یکی از مهمترین اقدامات مجله گردون طرح موضوع فعالیت مجدد کانون نویسندگان ایران بود.
معروفی در پی توقیف «گردون» ناگزیر به ترک وطن شد. او به آلمان رفت و «خانه هنر و ادبیات هدایت» بزرگترین کتابفروشی ایرانی در اروپا را در خیابان کانت برلین، بنیاد نهاد و به کار کتابفروشی مشغول شد؛ و کلاسهای داستاننویسی خود را نیز در همان محل تشکیل داد. چاپخانه و نشر گردون هم در همین مکان برقرار است که تاکنون بیش از ۳۰۰ عنوان کتاب از نویسندگان تبعیدی و آثار ممنوع در ایران را منتشر کردهاست.
نگاهی به آثار👇:
▫️رمان: سمفونی مردگان/ سال بلوا/ فریدون سه پسر داشت/ ذوب شده/ تماما مخصوص/ و...
▪️مجموعه داستان: روبروی آفتاب/ آخرین نسل برتر/ عطر یاس/ دریاروندگان جزیره آبیتر/ شاهزاده برهنه/ و...
▫️نمایشنامه: تا کجا با منی/ ورگ/ دلی بای و آهو/ آونگ خاطرههای ما/ و خدا گاو را آفرید/ و...
🏆 جوایز:
▫️جایزه هلمن هامت (مشترکاً با هوشنگ گلشیری) ۱۹۹۶
▪️جایزه روزنامهنگار آزاده سال، اتحادیه روزنامهنگاران کانادا، ۱۹۹۶
▫️جایزه «بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سور کامپ»، برای رمان سمفونی مردگان ۲۰۰۱
▪️برنده جایزه بنیاد ادبی آرتولد تسوایگ
دوست داشتنت ، نه از سر دلخوشی های زیاد است
و نه از سر ملال زندگی همیشه ،
دوست داشتنت ، هوایی است
که مرا سرمست میکند
در همین روزهایی که سختی هایش ،
دست می سایند بر روحمان و
خط خطی میکنند نقاشی لذت بخش دقایق را .
دوست داشتنت
میان غم نان و
غم گذران زندگی
میوزد
عطر میپاشد ،
و رنگ میدهد
به خاکستری مانده در ته روز .
ما دیگر ما نمیشویم ، ما ، بودن خودمان را جا گذاشتیم ، وقتی که بچه ها توی خانه نگران هستند و میپرسند که آیا قحطی آمده است ،و ما در صف ها ، خودمان را این پا و آن پا میکنیم تا بیشتر خودمان را له کنیم ، شاید زجر کمتری بکشیم ، کتابهایمان ، دیگر به کار ما نمی آید ، فلسفه دیگر درد ما را درمان نمیکند ، شعر دیگر، روح ما را تلطیف نمیسازد ، مردگان متحرک ای هستیم که در آخر الزمان نو ظهوری ، در خیابان روان شدیم و منیت خویش را بر دوش میکشیم چون عزاداران همیشگی تاریخ ، تابوت های خودمان را به قبرستان های زندگی میبریم ، روحمان در قعر ناامیدی مدفون شده است و خش های بیشماری بر مردمک چشمان ما افتاده .
مردم ، خسته و ناامید، نشسته بر لبه پرتگاه ، به جستجوی تکه امیدی ، چشم میدوزند به آسمان و آسمان هیچگاه خاموشی خویش را نمیشکند .
مادر مدرسه نرفته است ، مدرسه ای نبوده برای یک دختر ایل ، اما در دل طبیعت و زندگی بسیار آموخته است. از حرفهایش که تا حد زیادی منطقی به نظر میاد ، این است که کار کردن دوای دردهای زیادی است ، گاهی میگوید من نمیفهمم چطور افسرده میشوید یا بی حوصله ، وقتی اینهمه کار هست که آدم در یک روز میتواند انجام دهد ، همین کارهای کوچک هست که روز آدم را میسازد ، بلند شوید و خودتان را مشغول کنید ، حتما کمکم حالتان را بهتر میکنید . یک مربی ورزش جوان و سرحال در اینستا دارم که دقیقا همین حرف مادر سالخورده مرا میگوید سر هر تمرین ، بلند شوید لباس ورزشی هاتان را بپوشید ، کم کم حس ورزش کردن در شما ایجاد میشود .
مادر درد های زیادی را از سر گذرانده ، و به قول خودش با کار زیاد توانسته ادامه دهد و با این دردهای بزرگ کنار بیاید . حتما در دنیای تلخ هر روزه ، یک کار کوچک هست که خوشحالمان کند ، تلاش کنیم پیدایش کنیم .
اگر که چشم انتظارم
نه از برای تهی دست بودن است و
نه از برای فرومایگی ،
که عشق ، از شجاعت بر میخیزد
و از جسارت .
دوست داشتنت ،
خنکای نسیمی است که
رویای اردیبهشت را
در دشت یخزده ، شکوفا میکند.
از برای این زنده شدن
در یخزدگی درون ،
به تو تکیه میکنم ،
از برای بقا ،
از برای زندگی ،
تلاش میکنم .
نه دیگر تو نیز هم ،
نجات دهنده من
نخواهی بود .
زمان بر سماجت یادت
پیروز شد
به سختی .
دیگر نه عطر خاطر تو ،
نه لبخندت ،
و نه سایش مهربانانه دستانت بر دستم ،
هیچ کدام
یاری ام نخواهد کرد
اینگونه که فرو رفته ام
در غرقاب سیاهچاله اندوه
غم نان ،
بر تو پیشی گرفت
ای عشق !
تو شکست نخوردی ،
تو تمام شدی.