ما در دلتنگی دستی نداشتیم
و در فاصلهای که داشتیم ،
هزار دست داشتیم !
سلام بر تو
که حقیقتاً دلتنگِ تواَم
و سلام بر من
برای آنکه دلتنگم...
محمود درویش
ما در دلتنگی دستی نداشتیم
و در فاصلهای که داشتیم ،
هزار دست داشتیم !
سلام بر تو
که حقیقتاً دلتنگِ تواَم
و سلام بر من
برای آنکه دلتنگم...
محمود درویش
انتهای دالانهای تاریک روز ، به تو میرسند ،
جایی که نامی از تو هست ، رگه های باریک نور ، راه خویش را از اعماق می یابند به بستر زندگی .
باران اگر بودم ، تمام روز می باریدم برایت
دشت اگر بودم ، سبز میشدم در زیر پایت
چشمه اگر بودم ، میجوشیدم میان دستهایت ....
غرش ابر اگر بودم ، برای تو ، آبی آسمان اگر بودم برای تو ...
عطر شب بویی در حیاط برای تو .....
اگر تنها نامم را میدانستی ، اگر نامت را می دانستم.
ای شکوه صبحگاهی ،
روشنایی روزم ، پس از تیرگی شب های طولانی
خنکای چشمه ای را مانندی ،
در دل کوههای زاگرس ، یار درخت بلوطی تنها مانده در سراشیبی کوه، چشم انتظار مسافر .
بهار نارنجی شناور بر فنجان سفالی چای،
یادآور آمدن مسافری شاید، یا طالعی خوش برای امروز
چه طالعی خوشتر از بودنت ، در دنیای تیره امروز ،
فانوس من !
صبح بر تو زیبا باد .
حتّی قطرهی اشکی هم نریخت زن
یکراست رفت سراغ بند رخت
و ژاکتش را برداشت
و رفت
انگار دست دراز کرده باشد
و ماه را
از آسمان تابستان
برداشته باشد
مرد باورش نمیشد
چشم روی هم نگذاشت آنشب
و فرداشب و فردای فرداشب هم
دوهفته گذشت و ماه برگشت
و مرد تازه فهمید زن برنمیگردد
از جا بلند شد
در آینه خودش را دید
انگار از پنجرهای نیمباز
آسمان بیماه را دیده باشد
بعد
یادش آمد که زن
ژاکتش را برده است
#یانیس_ریتسوس
هدیه تولدت ، به مانند همگان ، پیچیده نیست در جعبه ای رنگارنگ ، در برگه های زرورق ، در بسته های رنگ رنگ .
هدیه تو ، همین کلمات ساده من است ،
تنها ارمغان زندگیم برای تو .
آنچه که دارم ، آنچه که میتوانم ببخشم بر تو ، قلبم ، روحم و واژگانم را .
دستانم خالیست از عطر زندگانی تو ، چشمانم خالیست از نور دیدگان تو ، تنها یادیست فروزان در قلب ، فانوسی روشن در تیرگی عمر که خاموشی ندارد مگر به مرگ .
زادروزت را تنها با همین کلمات متبرک میکنم :
دوستت دارم تنهاترین یار .
بیدار میشوی
به خودت صبح بخیر میگویی
برای خودت چای میریزی
تکیه میدهی به خودت
و فکر میکنی
دلت برای چه کسی باید تنگ میشده است؟
و چرا هیچکس
آنقدرها که باید خوب نبود
که این صبح بی او
از گلوی آدم پایین نرود؟!
#رویا_شاه_حسین_زاده
«دشمن شادمان بسیارند
دوستی غمگسار بایستی.»
•مولانا | دیوان شمس
............
گفتا که دلت کجاست
گفتم:بر او
پرسید که او کجاست؟
گفتم: بر دل
ابوسعید ابوالخیر