۱۴ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

ظلمت شب یلدا

" ظلمت شب یلدا " آخرین اثر آقای امین فقیری ، داستانی دارد در بستر تاریخ این سرزمین ، که در جنوب ایران و بیشتر در شیراز اتفاق می‌افتد ، این نویسنده سرشناس ایرانی که در سال ۷۶ ،به همراه آقای دولت آبادی برنده لوح زرین بهترین نویسنده بیست سال داستان نویسی ایران شده است ، سالها در کنار کار معلمی به نمایشنامه نویسی ، روزنامه نگاری و نقد ادبی مشغول است . در آخرین کتاب او ، روایتی عاشقانه میخوانیم از زندگی مردی جوان و مجسمه ساز و سنگ تراش به نام عیسی که مسیر سرنوشت با او بازی های خطرناکی میکند ، عیسی در منزل یکی از بزرگان شهر شیراز ، عاشق دختری به نام یلدا میشود ، عشقی که او را چون فرهاد افسانه ای ، سرگردان میسازد ، اما رقیبی سخت و ظالم در کنار اوست از خویشاوندان پادشاه وقت ، که قصد جان عیسی میکند . عیسی تا مرز مرگ میرود اما به مدد این عشق ، زنده میماند ، به امید نجات معشوق از دست این رقیب ، یاغی گری خویش را آغاز می‌کند و به کمک مهارت پرتاب سنگ خویش در کمین این رقیب ، او را میکشد و متواری میشود ، مرگ یکی از نزدیکان پادشاه، لشکر عظیمی را در پی عیسی روانه میسازد و او راهی به جز فرار به سوی مرزهای جنوبی و سپس کشور هند ندارد . در این داستان ، فرهنگ عامه مردم شیراز بستر اصلی داستان را تشکیل میدهد ،فرهنگی که خود نویسنده در آن بزرگ شده است و به خوبی بر آن واقف است ، استفاده از گویش مردم شیراز ، توصیف عناصر محیطی خاص آن منطقه ، به زیبایی های کار اضافه میکند .

همچنین عنصر غافلگیری که در کتاب وجود دارد ، به هیجان خواندن کتاب اضافه میکند . در کنار این روایت عاشقانه ، نویسنده گریزی میزند به زندگی ایرانیان هنرمند و هنر دوست در کشور هند ، زمانی که عیسی عاشق و هنرمند و یاغی ، به هند پناه میبرد تا از دست انتقام دشمنان خویش در امان باشد . نثر فوق العاده زیبا و خلاقانه ، همراه با توصیف های هنری ، اثری بسیار ماندگار را خلق میکند .

خواندن این رمان به همه دوستداران ادبیات معاصر ایران ، توصیه میشود .

۰۹ آبان ۰۱ ، ۲۳:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت آبان ۱

نه ابراهیم ام 

که گلستان شود این خاکستر عشق مانده بر کف زندگی ، 

نه ققنوس ام ، 

تا زاده شود دیگری در صبحی نو ، 

نه اسماعیل ام ، 

که سر بر بندگی نهاده ، بوسه میزند قتلگاه را ، 

مرا یارای هیچ نیست در این بهت عظیم حیرانی ات ، 

جز سکوت ، 

جز رویش کلمات نو ، 

جز فریاد قلم ، 

و دیگر هیچ .

 

۰۹ آبان ۰۱ ، ۲۳:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت عزا

کشته شدن هر انسان بیگناهی در هرجایی و به هرشکلی محکوم است. 

خواه دختران و پسران معصوممان در خیابان، خواه آنکه فارغ از دنیا سر به سجده در بارگاه شاهچراغ داشت.

 

مرگ هر هم‌طن بیگناه مویی از سرمان سفید و زخمی بر قلبمان خواهد افزود. 

عزا تمامی ندارد... همه جا بوی خون می‌آید. ما مُردن را زندگی می‌کنیم. 

 

#الهام_فلاح

 

 

۰۵ آبان ۰۱ ، ۲۰:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

این هیولا تو را دوست دارد

کتاب نام زیبایی دارد ، شاید کمی عجیب ، از خانم لیلی مجیدی ،داستان زنی را روایت میکند که در مراسم ختم پدرش ، دوباره به خانه قدیمی شأن در شمال برمی‌گردد تا با ترسهایش روبرو شود ، و کابوسهای شبانه اش ، او که همیشه در جدال همیشگی با پدرش بوده و آدمهایی را مسبب مرگ مادر و فروپاشی زندگی شان میداند ، اکنون در میان حوادثی قرار میگیرد تا نگاهی دیگر به آنچه گذشته است داشته باشد .
داستان دختری که در هفت سالگی مادرش در دریا غرق می‌شود ، زنی که عاشق مردی است برای تمام عمر ، مردی که نمی‌تواند بچه دار شود و این را شرمندگی خود میداند ، دختر بچه ای که صحنه تصادف پدر و مادرش و مرگ آنها را میبیند ، همه ادمهای داستان هستند و نویسنده سعی میکند تا تمام احساسات این آدمها  ، تاثیر نگاه و نظر و حرف مردم بر زندگیشان را ، به تصویر بکشد .
نثر داستان جالب و زیبا است ، در تمام داستان گذشته و حال به هم پیوند می‌خورند که در ابتدا کمی ارتباط گرفتن با داستان را مشکل میکند اما بعد خواندن چند صفحه از کتاب و غرق شدن در فضای آن ، این ارتباط ، شکل خاصی پیدا میکند . 
این هیولا ، در درون تمام ما زندگی میکند ، هیولاهای حسود ، زشت ، حتی زیبا ، هیولاها که نباید همیشه چهره ای منفور داشته باشند ،از داشتن آنها نترسیم ، هیولای خودمان را هم دوست داشته باشیم ، ما با آنها نیز معنا پیدا میکنیم . 

۰۳ آبان ۰۱ ، ۲۱:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی