۱۴ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

و عشق .....

در واپسین دم پاییز 

در هیاهوی ریزش نارنجی رنگ برگ ها ، 

می اندیشم 

به تو ، 

به غنچه های منجمد از سرما ، 

درخشش خورشید آخرین روز آذر ماه بر نگاهشان ، 

ذوب شدن یخها بر لابلای گلبرگها ، 

و لبخند مداوم زندگی ، 

که از آسمان با اولین نور خورشید ، 

این آفتاب مهربان همیشگی ، 

می‌تابد بر صورتشان . 

تابش بی امان مهربانی ، ریزش مشت مشت زندگی بر خاک 

و "عشق حرف بیهوده ای نیست "

باور کن .

 

۳۰ آذر ۰۱ ، ۰۹:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

بدرود پاییز

آخرین روز پاییز 

پاییز پر هیاهوی

پاییز پر درد ، اندوه ، خشم ، 

پاییز مشتهای خاموش 

پاییز زنان ساده شجاع 

پاییز آخرین خنده های نیکا ، 

پاییز آخرین قایق های کیان ،

پاییز آخرین آوازها ،

پاییز آخرین دوستت دارم های مادران ، 

پاییز آخرین نگاه های خدا نگهدار ،

پاییزخدا نور در پروازش به سمت نور ، 

آه ای پاییز 

چه تند نارنجی بودی و چه خاکستری 

تا درود دیگر بر تو 

چه خواهد گذشت بر ما ؟

 

 

۳۰ آذر ۰۱ ، ۰۷:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

تکه ای کتاب

از عشق سخن باید گفت، همیشه از عشق سخن باید گفت.

عشق در لحظه پدید می آید، دوست داشتن در امتداد زمان. این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است. عشق معیارها را درهم می ریزد، دوست داشتن بر پایه معیارها بنا می شود. عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد، دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می گیرد. عشق قانون نمی شناسد، دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی ست. عشق فوران می کند – چون آتشفشان و شره می کند – چون آبشاری عظیم، دوست داشتن، جاری می شود – چون رودخانه ای بر بستری با شیب نرم. عشق ویران کردن خویش است، دوست داشتن، ساختنی عظیم...!

نادر ابراهیمی 

 آتش بدون دود

 

 

۲۹ آذر ۰۱ ، ۰۸:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت جهنم

بهشت مگر نه همین ، 

لبخند تو بود میان پاییزی های روزگار ‌

بهشت مگر نه همین لمس مهربانی تو بود 

میان قحطی مهر .

ما را از جهنم نترسانید ، 

ما را که بر سفره های بی نانی ، 

زیستن آغاز کردیم ، 

ما را که در فراق ، چشم بر در دوخته ، منجمد 

اما لبخند زنان سپری کردیم عمری را 

برای ما جهنم را زیستن ، 

عذابی دوباره نیست 

خود در جهنم ذهن پدران و مادرانمان

زیستن را ، 

خوب میدانیم .

تحقیر را ، بر تن خویش ، داغ شده ، 

سر کردیم 

تا بهشت دوست داشتن را از یاد نبریم .

با ما سخن از جهنم نگویید 

ما زاده جهنم ایم.

۲۸ آذر ۰۱ ، ۰۹:۱۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت جان دادن

دارو ندار ما ، تو بودی و نبودی 

گمان بیهوده بود ، اینگونه چنگ زدن به تو .

آدمهای ساده دور خوشبخت !

ما بودیم 

بی گمان ، 

ترک خورده ، پوست انداخته ، 

در قالب دیگری ، اما متولد شدیم 

با دردهای نخستین ، با خراش‌های آدمیان ،

دیگر ، زنان ساده خوشبخت ، 

مرده اند ، 

اینک ما ، باقیمانده در برهوت ، نامیرا در کویر ، 

قد برافراشته ، 

در خیابان زندگی ، 

ادامه میدهیم 

سر افراز ، سر بلند ، سخت ،

آری 

این زندگی ماست .

 

 

 

 

۲۷ آذر ۰۱ ، ۰۸:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

وای بر مادران ، وای بر مادران

توی ذهنم ، مادری را تصور میکنم که صبح زود ، تلفن خانه اش زنگ میخورد ، صدایی پشت تلفن به او میگوید که فرزندش اعدام شده و دفن هم شده است ، پاهایم سست میشود. قلبم آنچنان میزند که احساس میکنم الان از بدنم خارج خواهد شد ، حفره سیاهی در مقابلم باز میشود و جهان دیگر جز تاریکی نخواهد بود .

چه گذشت بر آن مادر ، چه گذشت بر آن پدر ، چه تاریکی مطلقی در آن خانه ، ریشه دواند از همین امروز ، تاریکی که تا زمان مرگشان با آنها خواهد ماند . 

من اگر آن مادر را می‌دیدم چه می‌توانستم به او بگویم ، هیچ ، مگر میتوان مادر بود و به چنین مادری حرفی زد . 

در خانه ام نشسته ام بر بالین فرزندم که دوباره مریض شده است و در عزای پسری می‌گریم که هرگز ندیده ام و از همین امروز شناخته ام . برای زندگی های نکرده اش ، برای لذتهای تجربه نکرده اش ، برای زندگی ، برای زندگی مقدس که به آسانی از او گرفته شد .

پاهایم فلج شده است از شدت درد و استرس ، نمیدانم با این موج اندوه و خشم چه باید کرد . نمی توانم این حجم اندوه مادران را تحمل کنم ، وای بر مادران ، وای بر مادران .

۲۱ آذر ۰۱ ، ۱۸:۵۴ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت اندوه

عصبانی 

خشمگین 

غمگین 

این ایم ، آنچه باقی ماند از نسل ما ، 

این ایم ، آنچه نمی‌پنداشتیم باشیم در میانسالی مان ، 

مردگان زنده امروز ، 

باقیمانده ما را ، 

چه خواهند کرد ؟

۱۸ آذر ۰۱ ، ۱۲:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

چه جوانانی ، چه جوانانی

چه جوانانی! اسماعیل، می بینی؟ چه جوانانی!

بسیاریشان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشرده اند

و موهای صورت پسرها هنوز درنیامده. و دخترها را می بینی؟

چه پاهای لطیفی دارند!

جنگ است، اینجا هم جنگ است اسماعیل!

گریه نکن! فریاد نکن! دهنش را ببندید، قوانین را به هم زده است!

گریه نکن اسماعیل، جنگ است!

نفت از کنار حجره ها بالا می رود

چه معجون عجیبی! چاه های نفت در کنار حجره هاست و در

حجره ها جوانان نشسته اند!

آه، چه نفتی! شیرظلمت است این نفت!

و نفتکش ها در سکوت پر می شوند

و جوانان در سکوت پیر می شوند

و در اعماق زمین، و در بالاسر، و بین دست یک بدن،

جنگ است اسماعیل، جنگ است!

مرده باد شاعری که راز حجره و چاه را نداند

زنده باشی تو که این راز را می دانستی...

 

#رضا_براهنی 

 

 

 

 

۱۷ آذر ۰۱ ، ۲۰:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

ای شهر خاموش

ای شهر خاموش 

ای شهر گمشده در غبار فراموشی 

چه آدمهایی که 

در آرامش خاطرات خویش 

دلبسته تو اند ، 

دلبسته به آن خیابانهای طولانی 

با ردیف چنارهای کهنسال ات ، 

بازارهای محلی پیچ در پیچ 

و کوچه های قدیمی و متروک ، 

ای شهر رویاهای شبانه ، 

چه عشق های خاموشی که در دل تو ، آرمیده اند .

ما را پناه ده ، 

خاطره ها را بپوشان

در دل خویش 

برای آیندگان ، 

برای ما 

فرزندان ات.

 

 

۱۵ آذر ۰۱ ، ۰۸:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

آویشن قشنگ نیست ؟

آقای حامد اسماعیلیون قبل از اینکه یک فعال مدنی و اجتماعی شوند ، نویسنده چندین کتاب می باشند که تعدادی از آنها را میتوانید در اپلیکیشن طاقچه بخوانید .

دکتر داتیس (برنده جایزه بنیاد هوشنگ گلشیری)

قناری باز

آویشن قشنگ نیست (برنده جایزه بنیاد هوشنگ گلشیری )

گاماسیاب ماهی ندارد 

توکای آبی

تابستانی با پنج تیر 

خاطرات بریده صدر اعظم 

در این خانه برف می‌بارد .

در کتاب آویشن قشنگ نیست ؟که در سال ۱۳۸۸ برنده جایزه بنیاد هوشنگ گلشیری شد و تا اکنون بارها چاپ مجدد شده است ، داستان اجتماعی را روایت میکند که راویان آن همه ، در یک کوچه زندگی میکردند ، کوچه دولتشاهی در کرمانشاه. ‌آنها خاطرات مشترکی از جنگ و بمباران دارند و عشق همه آنها به نیلوفر دختر سرهنگ و بعدها ، خواهر کوچکترش ، آویشن.

هر بخش از کتاب از زبان یک راوی روایت می‌شود ، رضا و مهدی ، بهادر ، نیما ، نیلوفر ، اهورا ، هر کدام داستان خود را روایت میکند از دیدگاه خود . رضا که از دانشگاه تهران انتقالی میگیرد و به کرمانشاه برمیگردد در یک حادثه تصادف میمیرد ، مهدی که پدرش در جنگ شهید شده همراه با دختری که دوستش دارد مخفیانه از مرز می‌گذرد و کشته میشود ، اهورا به کار ساخت و ساز مشغول میشود و نیما به خارج کشور می‌رود . 

دیدگاه هر داستان در واقعا نمایانگر یک دسته از اجتماع است که جنگ را تجربه کرده اند و با گریز به گذشته و حال ، ما را با جزییات زندگی در محله دولتشاهی آشنا می‌کنند.

کتاب ، صفحات زیادی ندارد ، اما داستان ها جذابیت زیادی دارند و هر کدام با زبانی گویا ، شرح حال خود را توصیف می‌کنند .

۰۹ آذر ۰۱ ، ۱۹:۴۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی