۱۳ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

ما زنده ایم

جوانتر که بودیم ، قضاوت کردن درباره دیگران ، امری ساده بود و معمول برایمان ، در سالن ورزشی ، میانسال های خسته و عصبی را به تمسخر می‌گرفتیم که کوچکترین هماهنگی بین اعضای بدنشان را به سختی به دست می آورند ، مربی ، بارها حرکات و هماهنگی میانشان را تکرار میکرد و آنها ، توده خسته و فرسوده ، عاجز از متعادل بودن ، سالن را ترک می‌کردند . جوانتر که بودیم از بی‌قراری بزرگترها در سالنهای انتظار ، متعجب می‌شدیم که چرا کاری برای انجام دادن ندارند، چرا کتابی نمی‌خوانند ، چرا از این لحظات استفاده نمی‌کنند و اینگونه آشفته و بیقرار ، به انتظار ایستاده اند ، چرا اینگونه در زیر باز کلمات ، غرغر کنان آرامش فضا را در هم میشکنند و ...‌

اینک ، روزهایی که هست ، بعد از نبردهای سنگین روزگار ، طوفانهای مهیب ، افتادن در سراشیبی های بسیار ، ایستادن در درگاه انتظارهای طولانی ، مرهم گذاشتن بر زخم های عمیق ، ما هم به صفوف آن خستگان فرسوده پیوسته ایم و آن نسل جوان و مشتاق را می‌نگریم و تمسخرشان را پذیراییم، روحمان ، اما ، زره آهنی بر تن ، در سکوت خویش ، در میان هیاهوی بسیار ، آرام گرفته بر بستر تجربه های تلخ و شیرین ، لبخند می‌زند بر زندگی . ما هنوز زنده ایم.

۰۵ مهر ۰۲ ، ۲۱:۵۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

عاشقانه در مهرماه

تو یک زنی

شبیه تمام زن هایی که می‌شناسم

قدم می‌زنی

آواز می‌خوانی

تنها تفاوت تو با زن‌های دیگر در تو نیست

در من است

تو زنی هستی که من دوستت دارم!

تو زنی هستی که در شعرهای من هستی

آغوش مرا دوست داری

تو خواب نیستی

رویایی دست نیافتنی

تو را من خلق کرده ام…

•نزار قبانی

 

۰۴ مهر ۰۲ ، ۱۵:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

نان مقدس

قدیم‌ها ، پاییز زودتر می‌آمد ، اواخر شهریور که شبها خنکتر میشد و صبح ها با لرز از خواب بیدار می‌شدیم ، می‌دانستیم که دیگر وقت مدرسه رفتن است ، کیف و کفش سال گذشته شسته میشد و در یک مراسم مخصوص ، روی بند حیاط آویزان میشد ، کتابهای دوره راهنمایی به بعد را از نوشت افزار میخریدیم و با چسب و پلاستیک جلد میکردیم ، کاغذهای مانده از دفترهای سال گذشته را جدا میکردیم تا بشود کاغذ یادداشت . چیزی نباید از بین می‌رفت یا بلا استفاده می‌ماند ، وسایل از بزرگترها به کوچکترها می‌رسید و این چرخه تا نابودی کامل ادامه داشت ، درخت ها ، مقدس تر از زمان حال بودند و ما ناجیان خاموشی بودیم که باید با حفظ هر کاغذ و مداد ، از میراث زمین دفاع میکردیم . 

مادر گفته بود تکه نان نباید روی زمین بیفتد، اگر افتاد بردارید و بگذارید کنار دیوار ، هر آنچه از زمین می‌رویید مقدس بود .گندم ، که از دل زمین می آمد برای هر خانه ، زندگی بود و باید حفظ میشد ، آنهایی که ذات صحرا نشینی و ایل گردی خودشان را در شهرها هنوز حفظ کرده بودند ، به فرزندانشان ، دوست داشتن زمین ، خاک ، خاک پذیرنده را می آموختند ، برایشان مرگ ، جزیی از فرایند هستی بود و به اندازه تولد ، پذیرفته بودنش. 

مادر زمین شادتر بود از فرزندانش و میراث دارانش. 

ما ، فرزندان زمین بودیم ، ما پاسش می‌داشتیم ، اما اندک بودیم و ناتوان ، صدایمان خاموش بود ، چراغمان کم سو.

اینک شرمساریم ، چرا که نجنگیدیم و نان مقدس را بر زمین انداختیم.

 

 

 

۰۴ مهر ۰۲ ، ۰۸:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی