۱۸ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

خوشا با تو

آتش !

آتش که آغوش گشود بر خانه ، 

سقف چوبی ،

 با تیرهایی که از جان سپیدار های کهنسال باغهای دور ، 

پیچیده بودند در هم ، 

آغوش خویش را گشود بر آتش ،

 دعوتنامه ای بیصدا برای نیستی ،

 بالا بلند خانه ،

 گشاده دست ، چیره کرد آتش را بر خانه .

شعله بوسه زد بر جان سپیدار ، 

عطرتن درختزاران کهنسال ، غلتید در هرم عصیانی،

تسلیم شد خانه با هزاران رخنه ، شکاف ، آسوده.

آتش من باش !

ای امید عصیانگرم !

آتش من باش ، 

خوشا در تو ، نیست شدن ، 

خوشا در تو ، تمام گشتن ، 

خوشا !

 

۱۳ اسفند ۰۱ ، ۰۰:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

تنهایی زنانه

اگر یک روز از من بپرسند قوی ترین انسان های دنیا چه کسانی هستند؟

جواب می دهم؛

زنانی که تنهایی را یاد گرفته اند

جمال_ثریا

...........

دخترک ، کز کرده بود گوشه دیوار ، سراسیمه ، مچاله و خمیده ، درست مثل پرنده ای که در تله افتاده است ، ترسیده و نزار . سایه سنگین برادر بالای سرش بود . مادر با خونسردی اتاق را ترک کرده بود ، خودش مسبب این اتفاق بود ، برادر را فراخوانده بود تا به جای پدر ، بچه را تنبیه کند ، به جرم شیطنت های کودکانه . دختر باید در خانه ادب شود ، تا در نوجوانی و جوانی ، آبروی خانه را نریزد ، آبرو از نان شب هم مهمتر است ، صدای دختر نباید بیرون برود ، خنده دختر نباید شنیده شود ، باید که ساکت و آرام باشد ، باوقار و مودب ، دختر شیطان را باید ادب کرد .

دست برادر سنگین بود ، دختر این را میدانست ، امیدی به کمک دیگران نداشت ، قلبش تند تند میزد ، دنیا پرشده بود از صدای قلبش . بدنش می‌ لرزید ، اما خاموش بود ، میدانست که التماس کردن فایده ای ندارد .

دست که فرود آمد بر صورتش ، صدای زنگی در گوشش ممتد و کشدار ، ادامه یافت ، تمام بدنش ، در زیر سنگینی این دست می لرزید ، بدنش مانند خمیری که باید ورز داده شود ، کوبیده میشد .بعد تنبیه ، باید به حال خود رها میشد تا در تاریکی اتاق اشک بریزد و با درد فرورفته در جانش ، یاد بگیرد که دختر خوبی باشد . 

آغوشی نبود تا بدن کوچکش را پناه بدهد ، دستی تا اشکش را پاک کند و کلمات محبت آمیزی تا تنهایی اش را تسکین دهد . تنها در آن لحظات سختی که تکرار می‌شد درس‌هایی را یاد می‌گرفت تا برای تمام زندگیش ، به یاد داشته باشد که باید در دنیای بیرحم بیرون ، قوی باشد ، اشک نریزد ، سخت باشد ، لبخند بزند و از درد نگوید ، تظاهر کردن را آموخته بود ، ترسهایش را در درونش انبار میکرد ، از صداهای بلند میترسید ، از ضربه های ناگهانی و از هر آنچه که خشونت فیزیکی نامیده میشود هراس داشت ، اما میدانست که پناهگاهی در خانه نیست ، خودش پناه خودش بود و بس . یاد می‌گرفت که در ذهنش با همه آنچه که به او می آموزند می‌تواند مخالفت کند ، میتواند آزادی را در ذهنش پرورش دهد ، می‌تواند عقاید کهنه را در درونش ، خاموش کند و بذر اندیشه های تازه را بکارد . در خاموشی می‌توانست از گزند دستهای سنگین مردان خانواده ، در امان بماند ، اما کسی نمی‌توانست ذهنش را به بند بکشد و این تنها تسلی تن خسته دخترکی بود که در دنیای درونش جسورانه ، دنیاهای بزرگتر را تصرف میکرد . 

زنان تنها را نمیتوان در بند نگه داشت . 

زنان تنها در پیله تنهایی خویش قوی می‌شوند.

 

 

 

۱۲ اسفند ۰۱ ، ۰۰:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

دلتنگی های اسفند

و ایزد ، تو را از عشق آفرید ، 

مشت مشت ، بر تو پاشید 

ذرات بهشت را ، 

بودنت در زیر آسمان جهان ، 

چه لذتی دارد ، 

ای " توی " بهشتی من . 

بودنت ، موج نوری است 

که می پلکد در آغوش خورشید ، 

در دستان جاودانه مادر نورانی ،

تا زندگی بخشد بر تیرگی خاک ، خاکستری کوه ، کدری زمین .

بودنت ، همین اندازه زیبا ، باشکوه و گرم است ، 

ای دم مقدس !

ای روشنی !

همین اندازه زیبا .

۱۰ اسفند ۰۱ ، ۲۲:۱۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

برای پیروز

پیروز ، برایمان تنها یک یوزپلنگ نبود ، یک امید بود ، امیدی که برای بقا می‌جنگید تا از انقراض نجات یابد ، انگار این پسر ایران ، که تا نه ماهگی توانسته بود به تنهایی بزرگ شود و رشد کند بر ایمان یک دغدغه بود ، یک حس خوب وسط اینهمه خبرهای بد دم صبح ، خبر اعدام ، خبر زلزله ، خبر زندانی شدن ، خبر کشته شدن ، خبرهای سقوط پول ملی ....که همه از توان تحمل آدمی ، فراتر می رود ، پیروز یک زندگی معمولی بود ، یک زندگی معمولی که دیگر نیست و فقط حسرتش مانده و دیگر باید خواند 

برای پیروز و انقراضش 

برای مرگ یک زندگی معمولی .

۰۹ اسفند ۰۱ ، ۲۰:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
نرگس کریمی

برش کتابی

نمی‌دانم آیا مادرش هم او را به اندازه‌ی من دوست داشت؟! 

آیا کسی می‌توانست بفهمد که دوست داشتنِ او چه لذتی دارد، و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می‌کند؟! آدم پُر می‌شود، جوری‌که نخواهد به چیزی دیگر فکر کند،

نخواهد دلش برای آدمِ دیگری بلرزد و هیچ‌گاه دچار تردید نشود...

 

سمفونی مردگان 

عباس_معروفی

۰۸ اسفند ۰۱ ، ۱۲:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

اولین شبانه در اسفند

میخواستم که هوا باشم 

جاری میان نفسهای تو ، 

اما ، ذرات سنگینی شدم 

معلق میان دلتنگی ، 

نه تو هستی ، 

نه هوای تو ، 

تنها مرداب سکوت ، ماند و 

تیرگی آسمان . 

شاید در جهنم گرمای پیش رو ، 

بخار شوم ، 

بارانی شوم در سرزمینهای دور 

در کوهستانهای بالا بلند ، 

که قله هایش ، پناهگاه 

امنی است 

برای آنانی که در سکوت می‌میرند .

 

 

۰۶ اسفند ۰۱ ، ۱۹:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

لذت خواندن ۲

ویکتور فرانکل در بخش نخست کتاب "انسان در جست و جوی معنا " شرح خاطرات اسیران یهودی در اردوگاه‌های آلمان نازی را مینویسد . او ، داستان زندگی آدمهایی را میگوید که هر لحظه و ثانیه با مرگ روبرو هستند ، مرگ گاهی تصادفی آنها را انتخاب میکند و گاهی به سادگی ، با لبخند افسری ، یا حرکت دستش ، از آنها می‌گذرد . 

زندگی در اردوگاه‌ها، با بدترین شرایط قابل تصور ، تکه نانی برای کل روز و کار مداوم ، پاهایی له شده و بدنهایی فرسوده ، آیا امیدی برای انسانی باقی می‌گذارد . 

آدمهایی زیادی بوده اند که بخت یارشان نبود و سوار قطار اشتباهی میشدند و به کوره های آدم سوزی فرستاده میشدند ، آدمهای دیگر در اردوگاه ها به کار اجباری طاقت فرسا مشغول میشدند و در زیر این همه فشار ، ناگهان تسلیم شده و جان می‌دادند . 

اما آنچه فرانکل از آن صحبت میکند ، امیدیست که آدمها را در آنجا زنده نگه می‌داشت . او که خود تجربه های شخصی خود را می‌نویسد از لحظات تیره و تاری می‌گوید که دیگر برای چنگ نزدن به زندگی آماده میشد اما تنها تصویری از عزیزان و خانواده و همسرش در ذهنش و عشق به آنها ، او را وا میدارد تا دوباره ادامه دهد . 

فرانکل برایمان مینویسد که شاید صحبت کردن از معنویات در جهنم اردوگاه‌ها ، امری ناممکن باشد ، اما آدمها بعد از تهی شدن از هر چیزی و هر لذت جسمانی و هر امیدی ، تنها در وجودشان به این احساسات خالص انسانی ، چنگ میزنند تا زنده بمانند . او می‌گوید که با خاطرات خوش گذشته ، عشق به عزیزان ، و معنویات خودش را زنده نگه داشته است. 

خاطره هر لحظه زیبا در گذشته چنان در تصور او قدرت می‌گیرد که جسم او را از اردوگاه‌ها جدا کرده و تحمل دردهای جسمانی را آسان می‌کند .

بخش دوم کتاب به بررسی روشهای درمانی میپردازد که فرانکل برای درمان بیماران دلزده از زندگی و یا آنهایی که اقدام به خودکشی می کنند استفاده میکند ، به توصیف معنا درمانی ، معنای درد ، رنج ، عشق ، زندگی ،....میپردازد و از تجربه های درمانی خویش سخن میگوید . 

در روی جلد کتاب سخنی از گوردون آلپورت ، نقل شده است : از صمیم قلبم ، خواندن این کتاب کوچک را توصیه میکنم ، چرا که شاهکاری درام است و بر عمیق ترین مشکلات انسان معطوف شده است . کتابی است با ارزش فلسفی و ادبی و مقدمه ای گیرا برای معرفی مهمترین جنبش روان شناسی روزگار ما .

۰۶ اسفند ۰۱ ، ۰۷:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

یک برش کناب

عادت کرده‌ایم هر روز دوش بگیریم، اما یادمان می‌رود که ذهنمان هم به دوش نیاز دارد. گاهی با یک غزل حافظ می‌توان دوش ذهنی گرفت و خوابید. یک شعر از فروغ، تکه‌ای از بیهقی، صفحه‌ای از مزامیر، عبارتی از گراهام گرین، جمله‌ای از شکسپیر، خطی از نیما... ولی غافلیم! شبانه‌روز چقدر خبر و گزارش و مطلب آشغال می‌تپانیم توی کله‌مان؟! بعد هم با همان کله‌ی بادکرده به رختخواب می‌رویم و توقع داریم در خواب پدربزرگمان را ببینیم که یک گلابی پوست‌ کنده و با لبخند می‌گوید: بفرما!

 

📗 #سمفونی_مردگان

✍🏻 #عباس_معروفی

 

۰۴ اسفند ۰۱ ، ۲۰:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی