کازوئو ایشی گورو ، در کتاب " کلارا و خورشید " داستانی شاعرانه را به تصویر میکشد در دنیایی که نسل جدیدی از رباتها که آنها را تی اف مینامند ، برای کمک به انسانها ساخته شده اند ، رباتهایی که قادر به بروز احساسات مختلف هستند و در سطح بالایی از درک عواطف انسانی قرار دارند .
کلارا،یک ربات هوشمند است که توسط دختر نوجوانی به نام جوزی ، خریداری میشود ، جوزی بیمار است ، سالها پیش خواهرش را که او هم بیمار بوده از دست داده است ، و مادرش در تشویش از دست دادن دوباره کودکش به سر میبرد . کلارا که با انرژی خورشید کار میکند معتقد است که خورشید ، میتواند با منبع بی پایان مهربانی اش به جوزی کمک کند ، او تلاش میکند تا به دیدن خورشید برود و با او معامله ای انجام دهد تا حال جوزی بهتر شود .
در کتاب کلارا و خورشید ، درباره نسلی میخوانیم که به دو گروه ارتقایافته و نیافته تقسیم شده اند ، ارتقا یافته ها ، سطح خاصی از جامعه هستند که امتیازات خاصی دارند ، همان تقسیم بندی های که در هر نسل بشری دیده میشود اینک شکل ویژه ای به خود گرفته است و زندگی ماشینی بر آن تسلط بیشتری یافته ، پدر جوزی با تمام ویژگیهای بالای خود ، شغل اش را رها میکند تا درکنار آدمهایی از سطح پایین تر زندگی کند، آنها از تاثیر روز افزون رباتها میترسند و سعی میکنند در دنیای بدون ربات زندگی کنند . ریک ، پسری ارتقا نیافته است که از کودکی در کنار جوزی بوده است ، او همراه جوزی در روزهای بیماری است ، اما سرانجام او هم تسلیم دنیای ناعادلانه بیرون میشود و راهش از جوزی جدا میشود .
کلارا ، رباتی حساس ، هوشمند ، با قابلیت درک بالای انسان هاست ، در قسمتی از رمان ، از او خواسته میشود که در صورت مرگ جوزی ، نقش او را قبول کند و جوزی باشد ، در ابتدا ، این امر از دید کلارا ، ساده مینماید ، اما درنهایت کلارا میپذیرد که قلب انسانها ، آنهایی که دوست دارند و آنهایی که دوستشان میدارند ، چنان ویژگی هایی دارد که قابلیت کپی کردن را ندارد .
کتاب کلارا و خورشید ، داستانی است درباره عشق ، ترس و امید ، داستان فرصت ها و از دست دادن ها .
ایمان کلارا به خورشید ، به عنوان منبع زندگی ، آنچنان زیبا و الهام بخش است که قلب آدمی را لبریز از گرما و زندگی میکند . همیشه در قلب هر آدمی ، کلارایی هست که به امید آمدن خورشید ، منتظر مانده است .
ما هم چون کلارا ، به خورشید ، ایمان بیاوریم .