۴ مطلب در بهمن ۱۴۰۳ ثبت شده است

گم شده

راه خانه ات را نمی شناختم
که بیایم ، بر در خانه ات، بکوبم 
بر درگاه خانه ات گلدانی بکارم، 
پنجره ها را بگشایم، 
کنارت فنجانی چای بنوشم
و برایت نغمه ای نو ، بخوانم.
راه گم کرده ، نابینای جاده ها ،
راه را به سنگلاخ ها گشودم
در شوره زارها،ریشه هایم را خشکاندم ،
در تاریکی جاده های باریک، زخمی و ترسان،
صدایت کردم ،
دور ماندم ، آواره ، سرگردان ،
سرزمین من ،خانه تو نبود
سرزمین من ، پر ز ترس و پر ز سنگ، بیابانهای خالی ،
کویر های ناشناخته‌  ،
تو را نیافته بودم  ، اما سخت و صیقل یافته،  زیر تابش خورشید،  زندگی کرده بودم و
دیگر هیچ چیز یارای شکست دادنم را ندارد.

۲۹ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۵۱ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

درخت قاصدک

و من قاصدکی بودم که روزی باد مرا از خانه ات برد.

سبکبال و رها ، بر بازوان باد ، ایستاده بودم و می‌نگریستمت،

تو را ، که ایستاده بودی بر قاب پنجره ،

حیرت زده ، نظاره گر پرواز قاصدکی شکسته ، 

یک شب باد مرا با خود برد ، 

تا ریشه کنم در خاک ، 

در سرزمینی که قاصدکها هم جوانه خواهند زد ، 

باد مرا با خود برد ، تا مهربانی از یاد رفته زمین را ، برایم دوباره بخواند ،

اینک من درخت قاصدکم.

 

۲۸ بهمن ۰۳ ، ۲۱:۴۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

دریغ مکن

و دنیا، جای بی رحمی است 

دنیایی که تو را کم دارد ، 

دنیایی بدون تو ، 

چون دشت تشنه باران، ترک خورده‌ و خاکستر شده ، 

بی حاصل ، تسلیم میشود .

دنیای بدون تو ، دنیای طوفانهای گرم و شرجی جنوب است که می‌تازد بر جانمان ، تا بخشکاند ریشه زندگی را .

اینگونه که خود را دریغ میداری از دنیای ما ، 

ای باران شفاف دم صبح، 

ای تو ،

ای رهایی بی رهایی،  

اینگونه که دریغ میداری نامت را از من ، 

تنها جهنمی خواهد ماند در تن این زندگی ، 

که تبعید گاهش زمین است و دیگر هیچ .

 

۱۶ بهمن ۰۳ ، ۱۹:۵۶ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نرگس کریمی

لذت تاریکی

زن در عمق تاریکی ایستاده است. جایی که تنها تاریکی مطلق است ، جایی که باید شجاعت ایستادن و نگریستن داشته باشی، خودت را ببینی، آنگونه که واقعا هستی ، نه آنگونه که وانمود میکنی ، جایی که ترس و شجاعت در کنار هم قرار می‌گیرند، صداقت و دروغ در کنار هم ، زشتی و زیبایی ، توهم و حقیقت ، واقعیت و خیال ، همه در کنار هم ایستاده اند ، و تو نمیترسی از هیج کس بودن، از خالی بودن ، از تهی بودن ، از هیچ بودن .....

زن تاریکی را لمس می‌کند، تاریکی را می‌بوید ، تاریکی را زندگی می‌کند و در زیر پوست زبر و ناهموارش، پنهان می‌شود، در عمق تاریکی ، ریشه می‌زند و زندگی می‌کند، از خنکی اش لذت می‌برد، از پنهان شدن ، از ناپدید شدن ، از عریان بودن ، از شفاف بودن لذت می‌برد.

زمانی خواهد رسید که باید برگرد ، باید به دنیای نور و زندگی برگردد و دوباره خودش را در دل تاریکی جا بگذارد .

آرام بگیر ، آرام، آرام در تاریکی ، در سکوت خویش مدفون شو ، زمان رهایی اندک است .

۱۵ بهمن ۰۳ ، ۱۲:۳۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی