۲۱ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

آخرین شبانه سال

سال دیگری گذشت با خیال تو 
با تکرار نامت 
و مزه مزه کردن طعم عشق با چاشنی دلتنگی .
گرامی میدارم 
اندوهت را .
سپاسگزار سروری هستم که بر من بخشیدی .
در هر شادی ، در هر غمی ، در هر آنچه که بر من میبخشایی 
تو را سپاس میگویم .
تو را معطر میکنم .
تو  را به نام می‌خوانم !
ای زندگی !
ای فراق !
ای طعم خوش دلدادگی !
ای تو !

 

۲۹ اسفند ۰۰ ، ۱۴:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در پایان یک روز

ای ماه نیمه شب !

بر این شادی های کوچک زندگی مان 

بنگر ،

در جهان عظیمت ،

زیر چتر نگاهت ،

گمشده ام را 

میبینی ؟

شادی ام را بر او ببخش 

و با مهتاب ات

در آغوش اش گیر 

اندوهش را التیام ده 

و کلمات اندک مرا 

بر او هدیه کن .

۲۸ اسفند ۰۰ ، ۲۳:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در آخرین شنبه سال

تمام دشت کنار جاده پر شده از گل‌های زرد و بنفش ، همه جا سبز شده است و خاک قهوه ای و سوخته کمتر به چشم می خورد ، بابونه ها ، گل‌های شقایق ، و گل‌های کاغذی همه جا را پر کرده اند. باورم نمیشود این همه زیبایی تنها چند هفته دیگر تمام میشود و گرمای زیاد فروردین ناگهان دشت را می‌سوزاند و دوباره همه چیز در خشکی و تیرگی و تشنگی فرو میرود.

باورت نمیشود که این عطر خوش زندگی ، این بهار نارنج ها ، این خنکی زندگی بخش در خلال وزش این باد شور انگیز ، به آنی تمام میشود و بهار تبدیل به جهنمی گرم و سوزان خواهد شد .

این باوری است که هر روز باید داشته باشم ، چه بسیار لحظات غافلگیر کننده که ناگهان بعد از لحظه های آرامش می‌رسد ، چه دوست داشتنهایی که به ناگاه از پس تندباد روزگار خاموش می‌شود ، چه آدمهایی که ناگاه ، بی خدانگهداری ترکت میکنند و چه آرامشی که ترک می خورد و آدم را از حریم امنیت خویش بیرون میکشد .

اما باز پس از جهنم سوزان بهار و تابستان پاییز و زمستان می‌رسند و دوباره زندگی در دشت برقرار میشود ، بارانهای موسمی می‌بارند و آفتاب معتدل شده زندگی را بر میگرداند به آغوش زمین . 

برای ما نیز بعد این طوفانهای پر تلاطم ، بی گمان ، آفتاب معتدل و زندگی بخشی چشم انتظار خواهد بود ، شاید که بعد تابستان سوزان ، باران موسمی هم ببارد بر جانمان.

دل قوی میدارم .

۲۸ اسفند ۰۰ ، ۲۰:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

عاشقانه ای در اسفندماه

محبوبم !

به یاد می‌آورم تمام روزهایی که نبودی 

خاطره دارم از تمام دقایق سر سختانه ای که بی تو گذشت .

تمام شعرهایی که خواندم برایت 

تمام ترانه های که بی تو شنیدم 

تمام کلماتی که با لذت بلعیدم و کتابهایی که خواندم .

تمام این خاطرات بی تو ، نیز زیبا بود 

هر آنچه ، تو در آن جریان داشته ای ، زیبا است 

چه در جغرافیای حضور تو باشد ، چه نباشد .

محبوبم 

نام تو که باشد ، کافی است .

۲۷ اسفند ۰۰ ، ۲۲:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در آخرین جمعه سال

بازارهای دم عید شلوغ و گرمند ، مادران دست بچه ها را سفت گرفته اند و به دنبال خودشان می‌کشانند تا راهی از میان جمعیت پیدا کنند ، پدرها ، اغلب خسته و بی حوصله از خرید عید این پا و آن پا میکنند .

مغازه کفش فروشی شلوغ است ، نیمی از کفشهای تک سایز را زیر قیمت بازار میفروشد و جای سوزن انداختن نیست .

زن و مرد برای دختر بزرگتر دنبال کفش مناسب می‌گردند ، دخترحدود هشت یا نه ساله است ، دنبال کفش صورتی میگردد اما مادرش اصرار دارد که کفش ای با رنگ تیره تر ای انتخاب کند تا کثیفی کفش در آینده کمتر مشخص شود ، دختر کوچکتر مدام ناله میکند که او هم کفش میخواهد ، پدر دارد دخترکوچکتر را قانع میکند که الان نوبت او نیست و خواهرش در اولویت هست که کفش مناسب ندارد ، بچه نمیفهمد و غرلند کنان گوشه مغازه می‌ایستد ، مادر با دختر بزرگتر بحث میکند که کفش صورتی مناسب او نیست .

پدر که کلافه شده از گرمای داخل مغازه ، بیرون می‌رود و مادر را با دخترهای نالان تنها میگذارد .

پسر بچه ای ، کفش دخترانه ای را پوشیده و حاضر نیست از پایش بیرون بیاورد .زنی با فروشنده بر سر قیمت بحث میکند و فروشنده کلافه از سر و صدا ، روی میزش میکوبد مدام با خودکاری در دست .

بیرون می آییم از فروشگاه ، نمیدانم دختر توانست کفش صورتی را بگیرد و یا دختر کوچکتر صاحب کفش شد ؟

شاید وقت تعطیلی مغازه ، فروشنده نفس راحتی کشیده ولحظه ای در سکوت مغازه گذرانده تا روز دیگر و هیاهوی دیگری . شاید هم از این شلوغی و فروش خوب دم عید خوشحال است و میداند این کلافگی و هیاهو ارزش اش را دارد . 

هر چه هست عید است و هر سال یکبار اتفاق میافتد و حتما ارزش همه چیز را دارد .

۲۷ اسفند ۰۰ ، ۲۲:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در اسفند ۸

محبوبم !

چه نامهایی که تو را به آن میخوانند 

تو را از آن رو دوست میدارند چه بسیار 

تا تنهایی خویش را پایان دهند 

و مرهمی بر درد های خویش نهند .

من اما 

از آن رو تو را محبوب می خوانم 

که تنهایی مرا شفاف تر کردی و

لذت خاطرات را پر رنگ تر .

تو را از آن رو دوست میدارم 

که خود ، برای خویشتن خویش زیستن توانی 

و مرا در این زیستن ، دوست داشتن را هدیه میکنی .

محبوبم !

گل بابونه تنها در حاشیه دشت ام

تو مرا پر بارتر کردی 

تو مرا دیدی 

تو نچیدی مرا 

تو مرا بوییدی 

تا تنهایی ام رنگ زیباتری بگیرد 

ای محبوب زیبا 

تنها نام برازنده تو این است .

 

 

۲۷ اسفند ۰۰ ، ۰۰:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در آخرین پنجشنبه سال

زمستان آخرین نفس سرد خود را 

میدمد بر شاخه های پشت پنجره.

باد می آید 

زمین تنفس گرم خود را 

حبس میکند در مجرای زمین 

تا زنده نگاه دارد ریشه های ابدی دنیا را .

.

 

تو ای خشکیده غنچه من 

تو ای ریشه زنده من !

تمام گرمای زندگی 

از آن تو باد 

تا بگذریم از این باد و بوران و طوفان 

از این سردی و خشکی راه 

از این انتظارها

به گرمای خورشید دل ببند !

به این نور روشن ، مانده در قلب من 

رها کن تنت را ، ریشه من 

رها کن !رها کن 

زمستان تمام میشود .

 

 

 

 

۲۶ اسفند ۰۰ ، ۱۹:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در آخرین چهارشنبه سال

سایرا ، خوراکی های را که دوست دارد ، جاهای مختلفی از اتاق ، قایم میکند . فراموشکار است و جای آنها را از یاد میبرد ، در یک بزنگاه ، میان کشوی لباسها ، یا پشت قفسه کتابهایش ، زیر سبد اسباب بازی ها ، ناگهان شکلات مورد علاقه اش را پیدا میکند و غرق شادی میشود .

فلسفه کودکم این است که این غافلگیری شیرین ، حالش را بهتر می‌کند . انگار همیشه در میانه یک روز ، یا یک رخداد ساده زندگی منتظر کشف یک لذت است ، به همین سادگی ، لذت کشف یک شکلات .

لذتهای سایرای من کوچک هستند اما آن فکر پشت این کار کودکانه اش ، زیبا است . تو فکر کن در میان کسالت یک روز ، میان دلخوری یک لحظه ، میان اشکهای همیشگی ، ناگهان یک اتفاق ساده میافتد و حالت را بهتر می‌کند ، گل کوچکی شکفته در گلدانی که می‌پنداشتیم خشکیده ، پیام مهربانانه ای از یک آشنای دور افتاده ، یک فنجان قهوه پس از خستگی یک روز پر تلاطم ، نوای یک آواز که ناگهان تو را پرت می‌کند میان یک خاطره گرانبها ، یک خاطره پر لذت ، یک نام که می افتد روی گوشی و صدای آشنای یک دوست که روزت را روشن میکند ، آه که چه بسیار لذت های کوچک ای هستند که پنهان شان میکنیم در شلوغی یک روز ، در هیاهوی زندگی و غافلگیر میشویم از کشف دوباره شأن.

صدای تاریکی می‌پیچد در خانه ، نور در پستوی آسمان به انتظار مینشیند ، بیدارم تا صبح ، به صدای تنهایی گوش میدهم .

 

۲۵ اسفند ۰۰ ، ۲۲:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در اسفند ۷

آنگونه دوستت دارم 

که میمانم به

 غزال گریز پایی ، 

که سراسیمه در دشت می نهد پای 

تمام شب 

تا در سپیده دم گرم یک صبح تابستان 

در واحه تو ، آرام گیرد در سایه سار پر لذت تو .

ای دنج تنهایی من !

ای واحه خلوت من !

از من رها مشو 

از من جدا مشو .

در من بیتوته کن 

در من غریو کن 

من را، تو بنام یاد کن 

ای دوست !

ای آخرین پناه .

 

۲۲ اسفند ۰۰ ، ۲۲:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در اسفند ۶

تو باور نکن 
لبخند زنی را که دستهایش گره خورده اند در هم 
آواز سرخوشانه زنی را که می‌نویسد نامه خداحافظی را 
تو باور نکن 
رنگ تند نارنجی لاک دستهایم را 
عطر تند پیراهنم را 
دستهای پاکیزه ام را 
قفسه های گرد نگرفته خانه ام را 
و این فنجان سفالی آبی قهوه را 
که هر روز میگذارم بر میز 
چنین آرام
انگار که هیچوقت 
انتظار میهمانی را 
نخواهم کشید .

۲۱ اسفند ۰۰ ، ۲۲:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی