۷ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

آه از تو

آه از آن ساحل دور ، 

آه از آن طوفانهای عظیم ، 

آی از آن قایق فرسوده ، 

افسوس از آن آسمان پر خشم ، 

در میانه راه ماندیم ، در طلب نوری در ساحلی ، 

تن خسته ، فرسوده ، 

دل ، پر آشوب ، 

جان ، پر تمنا .

گر توان ما نبود ؟ چرا دل سپردن به دریا ، 

گر هراس طوفان بود ، چرا دل سپردن به سفر .

که چنین آشوبی ، قرار ندارد 

جز به رفتنی بی پایان ،

در اعماق تاریک اقیانوسی بی نام .

 

۳۱ تیر ۰۲ ، ۱۳:۱۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

عاشقانه در تیر ماه

در قحطی مهربانی ، 

دلم ، شادمان است از لبخندت.

کلمات ، می‌لغزند بی امان ، بر دامن اشک ، 

اشک ، نه تنها برای اندوه ، از شادمانی بی حد نیز هم .

صدای تو در اعماق ، 

در بطن ریشه های زمین ، 

می تپد ، تا بر بستر خاک ، بروید با اولین باران شادی .

با تو هم پیمانم ، 

در این فصل بی باران ، 

تو باران من باش.

 

 

۲۶ تیر ۰۲ ، ۲۳:۵۶ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

انجیر ، پدر ، خاطره

مادر آه میکشد و انجیرهای خشک افتاده روی زمین را جارو میزند . درخت ، آفت دار شده و دیگر میوه نمیدهد ، انجیرها روی درخت نمیرسند و خشکیده به زمین می‌افتند. 

مادر میگوید: از زمان بیماری پدرت ، این درخت یک دانه انجیر هم نداده ، انگار درخت و پدرت با هم بیمار شده اند.

پدر انجیر را کاشت ، خیلی سال پیش . درخت گیلاس که خشک شد ، پدر نهال انجیر آورد و داخل باغچه گذاشت . پدر عاشق این درخت بود و توجه خاصی به درخت میکرد. درخت انجیر خیلی زود بزرگ شد و تنه محکم و شاخه های قوی گرفت ، اما از سال مریضی پدر ، حتی یک میوه سالم هم نداد. انگار ریشه انجیر با دستان پدر ، قرابتی داشت که با ناتوان شدن آن دستها ، توان زندگی نیز از درخت گرفته شد . 

مادر ، دست میکشد بر شاخه های درخت و آه میکشد و گاه اشک میریزد . انگار که فرزندی دیگر را دارد از دست میدهد .

درخت اما هنوز زنده است ، هنوز برگ دارد و ریشه ، درخت بی میوه هم که باشد باز جان مقدسی است که عزیز است . 

مثل پدر ، بی خاطره ، بی حرف ، اما عزیز .

 

۲۴ تیر ۰۲ ، ۰۷:۱۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

همراه با نادر ابراهیمی

زندگى، قبل از هرچیز زندگى‌ست ...

گل مى‌خواهد، موسیقى مى خواهد، زیبایى مى‌خواهد ...

زندگى، حتى اگر یکسره جنگیدن هم باشد، 

خستگى در کردن مى‌خواهد ...

عطر شمعدانى ها را بوییدن مى‌خواهد ...

خشونت هست، قبول؛ 

اما خوشونت، أصل که نیست، 

زایده است، انگل است، مرض است. ما باید به اصلمان برگردیم.

 

زخم را-که مظهر خشونت است- با زخم نمى‌بندند،

با نوار نرم و پنبه پاک مى بندند، 

با محبت، با عشق ...

•نادر ابراهیمی، آتش بدون دود

۲۰ تیر ۰۲ ، ۰۸:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

همراه با شمس لنگرودی

🔹آیا شعر شمس لنگرودی شعر ساده است؟ 

✍سینا جهاندیده 

 

صبور مثل درختی که در آتش می‌سوزد

و توان گریختن ندارد؛

حیرت‌زده چون گَوزنی

که شاخ‌های بلندش، در شاخه گرفتارش کرده‌اند.

همه این روزها چنینیم...

 

شمس لنگرودی

 

این شعر را، برخی که به اصطلاح شعر پیچیده می‌گویند، «شعر ساده» می‌دانند. آیا گفتن این شعر، ساده است؟ شمس شاعر تشبیهات غریب و مرکب است. او حتی در رمان‌های خود هم نشان داده است که به ایماژها و روایت‌هایی تصویری، دلهره‌آور و اگزیستانسیالیستی علاقه‌مند است. اکثر عنوان‌هایی که بر مجموعه شعرهایش می‌گذارد، دو تکه‌ای، دلهره‌آور همراه با نوعی نهیلیسم است. شمس به طنز سیاه علاقه‌مند است و اتفاقات ناگوارجهان را نوعی شوخی کافکایی می‌داند. عنوان استعاری رمان معروف او یعنی «رژه بر خاک پوک» یک ابر استعاره است. چون بازتابی از جهان‌بینی شمس لنگرودی است. بنابراین عناوینی چون «نت‌هایی برای بلبل چوبی»، «قصیده‌ی لبخند چاک چاک»، «باغبان جهنم» و... از همان طنز سیاه کافکایی می‌گوید. شمس به تخیل بسیار اهمیت می‌دهد. وقتی در سال ۱۳۸۳ بر مجموعه شعر «اکنون ابدی» من مقدمه نوشت، مرا از تخیل وحشی بر حذر داشت. پس شمس شاعر تخیل وحشی نیست. او سوررئالیسم رام شده را بیشتر می‌پسندد. سوررئالیستی که بتواند از فاجعه‌های طنزناک بگوید. من بیش از سی سال است که شعر می‌گویم؛ این را به خوبی می‌دانم که کشف تشبیهات غریب و مرکبی که هم با ساختار شعر هماهنگ باشد و هم معنای تصویری تولید کند کار مشکلی است. می‌توان تشبیهات غریب و مرکب به شکل پرتابی تولید کرد اما شعر شمس به وحدت موضوع فکر می‌کند. تشبیهاتش دو ویژگی دارند: الف) به سمت سوررئالیسم می‌روند اما سوررئالیسم رام شده هستند ب) تراژیک‌اند. قبلا هم گفته‌ام شمس از معصومیتی می‌گوید که به شکل فاجعه‌بار به آن تجاوز می‌شود. بنابراین تخیل شمس داری قاعده‌ی ویژه است. به‌هیچ‌عنوان احمد رضا احمدی نمی‌تواند چنین شعری بگوید؛ اما شاملو و رویایی می‌توانستند. شاملو هم ذهن تراژیک داشت اما بسیار تمثیل فکر می‌کرد و در هنگام توصیف‌های تراژیک، زبان حماسی داشت. 

دو تصویر روایی در این شعر است: درختی آتش گرفته اما توان گریختن ندارد. گوزنی به خاطر شاخ‌های بلند گرفتار شاخه‌ها شده است. شمس درخت را «صبور» و گوزن را «حیرت‌زده» توصیف می‌کند. درخت صبورانه می‌سوزد اما مگر درخت می‌تواند بگریزد؟ گریختن ویژگی گوزن است. این معکوس سازی در واقع دو تصویر را به هم می‌دوزد. شاخه‌های درخت می‌سوزد در حالی که گوزن گرفتار شاخه‌هاست. 

شاخ‌های بلند باید مایه‌ی عظمت گوزن باشند، در حالی که او را گرفتار کرده‌اند. آیا دو تصویر و کلمات این شعر به شکل تصادفی کنار هم‌اند؟ آیا خواننده هنگام خواندن این شعر به دو فاجعه‌ تصویری فکر نمی‌کند؟ پس آن دو تشبیه بلند، دو داستانک‌اند؛ دو داستانک تصویری و تراژیک. از شاعر پیچیده‌گو می‌پرسم واقعا گفتن این شعر ساده است؟ بخشی از دقایق این شعر را خواننده معمولی در نمی‌یابد اما آن دو داستانک تراژیک عواطف و تخیلش را درگیر می‌کند. درختی را آتش زده‌اند و گوزنی با شاخ‌های بلند را گرفتار مکان پر شاخه کرده‌اند. 

اما آخرین سطر را شمس چرا گفته است؟ بسیار از شاعران اگر این شعر را می‌گفتند آخرین سطر را حذف می‌کردند. چرا شمس حذف نکرده‌است؟ آیا نمی‌داند این سطر، معنایی است که باید مخاطب خلق کند. شمس بی‌تردید می‌دانست. در واقع او به خاطر همان سطر آخر آن دو داستانک تراژیک را خلق کرده است. چون می‌خواهد یک وضعیت بحرانی و وجودی را با تصویر بازآفرینی کند. شمس به خواننده‌ی نخبه فکر نمی‌کند چون تخیل خواننده‌ی نخبه به درد او نمی‌خورد. او احساس بیناذهنی خوانندگان متوسط را مهم می‌داند. بنابراین اگر با رویکرد جامعه‌شناسی عواطف به این شعر بنگریم شمس عواطف عموم را منشا حرکت و تغییر می‌داند. خواننده متوسط تحت تأثیر جمله‌ی آخر قرار می‌گیرد و به فکر فرو می‌رود. با همین تامل است که جمله‌ی آخر ضربه دردناکی را وارد می‌کند.

 

۲۰ تیر ۰۲ ، ۰۷:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شعر با نزار قبانی

برای بار هزارم می‌گویم که دوستت دارم

چگونه می‌خواهی شرح دهم چیزی را که شرح‌دادنی نیست؟

چگونه می‌خواهی حجم اندوهم را تخمین بزنم

اندوهم چون کودکی‌ست ...هر روز زیباتر می‌شود و بزرگ‌تر!

بگذار به تمام زبان‌هایی که می‌دانی و نمی‌دانی بگویم

تو را دوست دارم

بگذار لغت‌نامه را زیر و رو کنم

تا واژه‌ای بیابم هم‌‌اندازه‌ی اشتیاقم به تو

چرا دوستت دارم؟

کشتی میان دریا، نمی‌داند چگونه آب در برش گرفته

و به یاد نمی‌آورد چگونه گرداب در همش شکسته

چرا دوستت دارم؟

گلوله‌ای که در گوشت رفته نمی‌پرسد از کجا آمده

و عذری نمی‌خواهد

چرا دوستت دارم؟

از من نپرس!

مرا اختیاری نیست

و تو را نیز ...

•نزار قبانی

۰۹ تیر ۰۲ ، ۱۰:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

تیرماه ، تیرماه

کلمات از من گریزانند. ذهنم خالی نیست ، سرشارم از تو ، مثل همیشه ، اما کلمات لجباز ، رهایم کرده اند و به مهاجرت تابستانی خویش رفته اند ، شاید دنبال ذهن شادتری هستند ، جاییکه نوشته شوند به شادی ، لبخند ، مهربانی ، طلوع خورشیدی باشکوه را شرح دهند یا منظره باشکوهی از زندگی را . میدانم کلمات من نیز دیگر بی تابند و گریزان . 

ذهنم در هزار راه ، گم میشود ، درشریانهایی که میتوانم در انتهای آنها نور را حس کنم ، خنکی عصرگاه ، لذت لبخند تو را ، اما راه پیچ در پیچ ، مرا ، به مسیر فراموشی میبرد و فریبم میدهد .سراب فراموشی ، پرده میکشد بر انتهای راه و من را میخکوب میکند در نقطه ای از زمان که دیگر هیچ واژه ای نیست ، تو نیستی ، من نیست و تنها شرحی یک روز گرم و پر گرد و غبار ، و صدای زوزوی بادی بی‌رحم که به ساقه ها و ریشه های گلدان‌های کوچک سفالی داخل بالکن ، اعتنایی نمیکند و می‌کوبد و میشکند و میبرد امیدهای سبز مرا .

۰۶ تیر ۰۲ ، ۰۸:۲۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی