۱۳ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

برای پدر ، بیستم مهرماه ۱۴۰۲

پدر ، چندان اهل عکس گرفتن از خودش نبود ، روستا زاده ای جوان ، با طبیعتی سخت و جنگنده بود که زمین و رمه را فروخته و آمده بود به شهر ، تا بچه هایش بتوانند درس بخوانند. استخوان بندی محکمی داشت و مرد کارهای سخت بود . چند عکس از جوانی اش بیشتر نمانده ، داخل عکسی که من از او دارم ، کلاهی به سر دارد مانند تمام مردان آن روزها، کت و شلواری طوسی تنش است و چهره ای آفتاب سوخته که نشان از ذات طبیعت گردش دارد ، خواهرم در بغلش نشسته است و پدر دستانش را دور خواهرم گره زده ، دستانی سخت و محکم . چهره جوان پدر ، برایم آشنا نیست ، چهره ای که من از پدرم میشناسم جا افتاده تر است و ملایم تر ، اما پدر آن روزها در عکس نگاه خشن تری دارد .

مادر کنارش است ، جوان و رنگ پریده است ، نگاهش را حتی از عکاس هم دزدیده است و اندکی به پایین چشم دارد . همان مهربانی و فروتنی همیشگی در صورتش دیده میشود ، عکس بسیار قدیمی است ، حتی لایه ای خاکستری بر روی چهره آدمها ، نشسته است ، زمانی که آن دو اینچنین جوان و قدرتمند در کنار هم بوده اند ، متعلق به قرن های گذشته است ، فرسودگی که من از زمانی که میشناسمشان ، در چهره شأن نیست ، زندگی در عکس پشت چشم‌هایشان ، شعله می‌کشد ....

پدرم دیگر نیست ، بعد از سالها گم شدن در زمان و مکان ، ذهنش اکنون آرام گرفته است و روحش شادمانه ، پرواز کرده است .رنج عظیم این سالها دیگر در خاطرش نخواهد بود و هر آنچه که هست شادمانی است و شادمانی ، با روحی جنگنده و جوان .

۲۲ مهر ۰۲ ، ۲۱:۵۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

مردن ، حرفه ماست

ما مردمان خاورمیانه ایم

بعضی هایمان در جنگ

کشته می شویم

بعضی در زندان

بعضی هایمان در جاده می میریم 

بعضی در دریا

حتی بلند ترین کوه ها هم 

انتقام تنهایی شان را از ما می گیرند

چرا که ما

شغل مان

مُردن است..

نشاط حمدان

۱۶ مهر ۰۲ ، ۲۲:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

همراه با عباس معروفی

 

چرا وقتی این یکی درخت  قطع می‌شد آن یکی ناله می‌کرد؟ چرا جواب صدا فرق داشت با خود صدا؟ چرا جان‌ها به هم سنجاق شده بودند؟ همه پیوسته یکجا به هستی الصاق شده بودند؟ چرا به وقت جان دادن این، آن درد می‌کشید؟ چرا هر ضریه‌ی تبر به یک درخت، صدای تمام درخت‌ها را در می‌آورد؟

درخت‌ها همه آدم‌هایی تنها بودند که از روزگاری دیگر گریخته به جنگل، بلوط شده بودند.

چرا دل‌تنگی آدم مثل درخت خشک نمی‌شد؟ چرا نمی‌شد دلتنگی را مثل یک بلوط خشکاند و با تبر افتاد به جانش؟ چرا تبر بر شاخه‌های خیس زوزه می‌کشید اما صداش بر تنه‌ی خشک، دهن باز می‌کرد؟ یک نیمه این‌طرف یک نیمه آن‌طرف، آماده‌ی سوختن. 

عشق، وصال و مرگ همه از یک جنس و طایفه‌اند. 

#نام_تمام_مردگان_یحیاست

عباس معروفی

۱۴ مهر ۰۲ ، ۲۰:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

همراه با پابلو نرودا

تو را دوست دارم!

مانند هرچیزِ باارزش و پنهانی‌ که باید

مخفیانه دوست داشت!

تو را دوست دارم!

بی‌آنکه بدانم

چگونه، از کی و از کجا...

بی‌هیچ پیچیدگی، بی‌هیچ غرور...

 

تو را دوست دارم!

چون راهِ دیگری نمی‌شناسم؛

تنها می‌دانم نخواهم بود،

اگر تو نباشی...

 

•پابلو نرودا

۱۴ مهر ۰۲ ، ۲۰:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

یون فوسه ، برنده جایزه نوبل

🔸یون فوسه نمایشنامه‌نویس، رمان‌نویس و مقاله‌نویس نروژی برنده جایزه #نوبل ادبیات ۲۰۲۳ شد.

🔸آکادمی نوبل روز پنجشنبه دلیل انتخاب این نویسنده را «نمایشنامه‌ها و نثر بدیع او» اعلام کرد که «صدایی به ناگفتنی‌ها داده است».

🔸آقای فوسه که در ۶۴ سالگی برنده این جایزه معتبر شده، از مهم‌ترین نویسندگان کشورش و همچنین از مطرح‌ترین نمایشنامه‌نویسان جهان به شمار می‌رود.

🔸با این حال، همانطور که آکادمی نوبل نیز نوشته، آثار او که به زبان نروژی نینورسک نوشته شده، ژانرهای گوناگونی را در بر می‌گیرد.

🔸فوسه علاوه بر نمایشنامه، کتاب‌های رمان، شعر، مقاله، داستان برای کودکان و ترجمه منتشر کرده است.

🔸اما عمده شهرتش به واسطه نمایشنامه‌نویسی است و پیشتر جوایزی چون جایزه ایبسن را به دست آورده است.

🔸آثار این نمایشنامه‌نویس نروژی در ایران نیز به زبان فارسی ترجمه شده است 

دو اثر او ، آلیس پای آتش و کسی می آید در اپلیکیشن طاقچه و فیدیبو قابل دسترسی است .

۱۴ مهر ۰۲ ، ۰۹:۰۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

نت‌های خاموشی

زن می‌گوید :,این انصاف نیست ، من حرف بزنم ، من بنویسم ، تو همیشه خاموشی ، ساکتی ، همه چیز را درباره من میدانی ، من هیچ چیز از درون تو ، احساس تو نمیدانم .

مرد میگوید :دانستن ندارد ، همه چیز را که نباید گفت ، نباید حرف زد ، بعضی چیزها را فقط باید فهمید ، از سکوت .

زن می‌گوید : زبان سکوت را نمیدانم ، دلم کلمه میخواهد ، دلم حرف میخواهد ، فلسفه بلد نیستم ، ساده ام ، کلماتم هم ساده اند.

مرد میگوید :یاد بگیر ، در سکوت ، عاشقی کن ، در سکوت بدان که چه میگویم .

مرد خاموش میشود و زن به آنسوی پنجره چشم می‌دوزد .

برمیگردد و می‌بیند که خیال مرد ، رفته است ، سکوت ، سکوت همیشگی جاری می‌شود توی اتاق . زن چشم هایش را دوباره می‌بندد و گوش می‌دهد ، به نت‌های خاموش ، به نبودن صدا ، به عشقی خاموش ، مردی خاموش ، قلبی خاموش .

۱۳ مهر ۰۲ ، ۰۰:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

دختران حوا ، قسمت سوم

مادر را مقصر می‌دانستند ، مادر را برای تمام محبتی که نثار پسرهایش میکرد و از آنها ، دخترهایش ، دریغ ، مقصر می‌دانستند . برای سهم بیشتری از غذا ، لباس ، تفریح ، آزادی ، که به پسرها می‌بخشید ، مقصر می‌دانستند .

مادر اجازه میداد که برادرها ، آنها را کتک بزنند ، جلوی بیرون رفتنشان را بگیرند و وسایل شخصی شان را بگردند .

مادر تمام این صحنه ها را می‌دید ، اشکهای دخترها را که زیر دست سنگین مردانه برادر ، صورتشان قرمز شده را می‌دید اما کاری نمی‌کرد ، خودش اجازه اش را داده بود ، گفته بود برادر باید مواظب خواهرش باشد تا آبروی خانواده نرود .

دخترها نمی توانستند درک کنند یک مادر چگونه میتواند فرزندانی را به دنیا بیاورد ، اما تعدادی را بر دیگری ترجیح بدهد و باعث آزار بقیه فرزندان شود. تحقیر میشدند ، کتک می‌خوردند ، زخمی می‌شدند و کینه توز .

کینه مادر ، سخت در دلشان بود ، نه مادر را دوست داشتند و نه برادرها را . اما بزرگتر که شدند ، ناگهان فهمیدند که مادر ، خود قربانی است ، مادر ، خودش تحقیر شده خانه دیگری بوده است ، رفتار مادربزرگ را با مادر به یاد می آوردند و اکنون که خود مادر بودند ، می‌توانستند تمام احساسات متناقض مادرشان را درک کنند ، غبار چشمهایشان پاک میشد و ریشه های خشونت و تحقیر و نادیده گرفتن را در کودکی مادر ، مادر بزرگ و خودشان بهتر می‌دیدند.

اکنون ، خودشان ، دخترهای قوی تر تربیت خواهند کرد ، پسرهایی آگاهتر .زنان زخم خورده ای هستند که دیگر زیر بار کودکی ها ، مچاله نمی‌شوند ، آنها با رنج ، قدرت پیدا کرده اند و زنانی که رنج کشیدن را پشت سر بگذارند ،دیگر شکست ناپذیرند .

۱۳ مهر ۰۲ ، ۰۰:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانگاه در مهر

چه میشود کرد 

عاشقت ، من بودم ،

به جان خریدم بی رحمی ات را ، 

اندک شعله ای میخواستم ، برای قلبم ، 

نه چیزی بیشتر ،

بادهای سهمگین ، در سراشیبی های سقوط ،

خاموشی تو را ، سبب شدند .

خورشید را طلب کردم ، 

توان خاموشی ندارد اینبار ، 

دل به خورشید

دادم .

 

 

۱۲ مهر ۰۲ ، ۲۳:۴۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

صبحدم در مهرماه

صبح ، می‌نوشد از پیاله آفتاب ، 

می فشاند مهر ، بر لب باغچه .

ایوان گرم می‌کند ، گلدان‌های سفالین رنگ پریده را.

چه تلخی باید باشد در دلنشین صبحی ، 

اینگونه که چهره ات ، در ذهن محو میشود .

خنده ات ، صدایت، و مهربانیت، 

در راهروهای خالی ذهن میانسالی ، طنین انداز میشود 

اوج می‌گیرد و اندک زمانی دیگر 

محو خواهد شد .

عشق را ، گرمای صبح ، پیاله خورشید ، زیبایی آسمان ،

آبیاری نخواهند کرد .

تنها مهر تو میخواست و کلمات ات را ، 

دریغ کردی و اینک 

خشکسالی

 آغاز شد .

 

۱۰ مهر ۰۲ ، ۰۹:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای

از دل افروز ترین روز جهان، 

خاطره ای با من هست. 

به شما ارزانی:

 

سحری بود و هنوز، 

گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود.

گل یاس، عشق در جان هوا ریخته بود.

من به دیدار سحر می رفتم، 

نفسم با نفس یاس درآمیخته بود.

می گشودم پر و می رفتم و می گفتم:

"های! بسرای ای دل شیدا، بسرای.

 

این دل افروزترین روز جهان را بنگر! 

تو دلاویز ترین شعر جهان را بسرای!

 

آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم، 

روح درجسم جهان ریخته اند، 

شور و شوق تو برانگیخته اند،

تو هم ای مرغک تنها، بسرای"

 

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می‌رفتم!

در افق، پشت سرا پرده نور،

باغ های گل سرخ، 

شاخه گسترده به مهر، 

غنچه آورده به ناز، 

دم به دم از نفس باد سحر، 

غنچه ها می شد باز.

 

یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست، 

چون گل افشانی لبخند تو، در لحظه شیرین شکفتن.

 

خورشید، چه فروغی به جهان می بخشید، 

چه شکوهی ... 

همه عالم به تماشا برخاست.

 

من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم!

دو کبوتر در اوج، 

بال در بال گذر می کردند.

دو صنوبر در باغ، 

سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند.

مرغ دریائی، با جفت خود، از ساحل دور، 

رو نهادند به دروازه نور ...

 

چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق، 

در سرا پرده دل غنچه ای می پرورد، 

هدیه ای می آورد، 

برگ هایش کم کم باز شدند.

برگ ها باز شدند:

ـ « ... یافتم ! یافتم! آن نکته که می خواستمش!

با شکوفائی خورشید و گل افشانی لبخند تو، آراستمش!

تار و پودش را از خوبی و مهر، 

خوشتر از تافته یاس و سحر بافته ام!

 

"دوستت دارم" را، من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام!

 

این گل سرخ من است،

دامنی پر کن از این گل

که دهی هدیه به خلق، 

که بری خانه دشمن، 

که فشانی بر دوست.

 

راز خوشبختی هر کس

به پراکندن اوست

در دل مردم عالم، به خدا،

نور خواهد پاشید، روح خواهد بخشید.» 

 

تو هم، ای خوب من،

این نکته به تکرار بگو،

این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت،

نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو

 

"دوستم داری؟"را،

از من بسیار بپرس

 

"دوستت دارم" را،

با من بسیار بگو ...

    

 

#فریدون_مشیری  

 

۰۹ مهر ۰۲ ، ۰۹:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی