آیه های یاس از آسمان می بارند
امیدهای تباه شده ،
عشق های خاکستر شده
زندگی های خاک شده ،
آسمان نامهربان میشود
پرواز ابدی است .
آیه های یاس از آسمان می بارند
امیدهای تباه شده ،
عشق های خاکستر شده
زندگی های خاک شده ،
آسمان نامهربان میشود
پرواز ابدی است .
شب سایه گسترده اینچنین سرد و خشن
بر مردمان خسته این شهر
پشت شیشه باد می آید
هوای تیره شهر ، دوردست رویا را
غبار آلود کرده ،
از دور میبینم ، روشنایی های زندانی
پشت این پنجرههای مات خانه های دور را .
آه ، مردمان خوشبخت ،
مردمان خواب آلوده ،
مردمان خو گرفته ،
یا که شاید مغموم ،
عاشق و تنها .
روشنایی ها چه خواهند گفت
در دل شبهای سرد زمستانی
آه ، ایکاش
پشت یک پنجره خوشبخت
انتظارم را میکشیدی .
ای عشق
ای خط بطلان بر روزمرگی
بر میانسالی
بر کهنگی
ای سروده مقدس شبهای که سحر ندارند و پایانی
اینچنین وامدار تو هستیم .
این مردمان پیر و مفلوک جوانی را
شرح حالی دگر ده
و شادی افزون تری .
شاید که پذیرنده تر باشیم تو را
و حال را .
مشت ، مشت دلتنگی
می پاشد این تاسیان
بر پهنه زندگی،
موهای بلند دخترکان را میماند
که گره خورده و پیچ در پیچ
میدرخشند در زیر آفتاب رنگ پریده دی ماه
دلتنگی ام ، در من گره خورده
پیچ می خورد در تنم .
دلتنگی را هم میزنم
در فنجان قهوه ،
در شعر شاملو و فروغ
در عطر گلهای محمدی
دلتنگی داستان اولین آواره جهان
تا آخرین خسته سرگردان زندگی
دلتنگی ، آشفتگی زمین نو آبادی است
که چشم انتظار باران میماند
در شرجی تابستان
که نه باران می بارد
و نه رنج میابد پایان و
نه این سکوت .
دلتنگی را مینوشم صبح دم ذره ذره .
نشسته بودند روی یک نیمکت سیمانی ، کنارشان فواره آب ، میرقصید و دو سه تا گل کوچک یخ زده ، پایین فواره نگاهشان میکردند .
باد سرد نیمه دی ماه میوزید .
سکوت بود بینشان .
و عشق میان سکوت آواز میخواند .
بلند شدند تا برگردند ، دختر به نیمکت و فواره و منظره پشت سرش چشم دوخت تا در ذهنش این صحنه رویایی را ثبت کند ، انگار میدانست باید بعضی چیزها را فقط توی سرت نگه داری تا گمشان نکنی . حواسش بود به آن چند غنچه کوچک یخ زده هم .انگار اگر آنها را به خاطر نسپارد چیزی از شکوه این صحنه کم میشود .
رفتند و میان سیاهی یک شهر گم شدند .
اما سرود سکوت و نسیم کویری خنک نیمه دی ماه ،همچنان جاری بود .
عشق تشنه نوشتن است و سرودن
عشق نیازمند مبارزه است و رهایی .
عشق بی کلمه و آواز
میمیرد .
بی تکرار نامت
بدون لبخندت .
زندگی همین کلمات ساده است و بس
همین تک واژه های کوتاه
همین ساده ساده تو را تکرار کردن
و همین مبارزه بی صدا
در این سکوت ای که تا کجای بی کجا ی جهان ادامه دارد .
یادت، چون عطر بهارنارنج
معطر میکند روزم را .
روز ، خستگی از تن بر میکند
با لبخندت .
و شبانگاه ، رنگین میشود
با خاطره ات .
سنگینی تلخی حوادثی
که مکدر میسازند زندگی را
سبکبال تر
می شوند
از تکرار نامت .
یاد و خاطره و نام ،
چه قرمز میشود روز خاکستری دی ماه .
هزار شب گذشت و
هزار خاطره آمد به خواب .
شبی که بی رویای تو نمیگذرد ، شب نیست
باور کن .
و زندگی خالی این لیوان است
که پر نمیشود گاهی
به هزاران ، هزار جرعه آب .
که تشنگی ما
تمام ندارد
گاهی .
که خستگی ما
که دلتنگی ما
حدیثی است که نیمه ندارد گاهی .
میاندیشم تو را
با لبخندی که زندگی است ،
همین زندگی که گاه سخت و کشنده و
گاه معطر و رنگی است ،
همین لحظات تند و سرکش یادت
که چون اسب وحشی رویا
طغیان میکند دم به دم .
تو را به یاد میآورم
با لبخندی ،
لبخندی به سان زندگی .
ای سکوت مقدس !
در تن ات ، نامی جاری است ،
تکرار یک واژه در پوست تو
میرسد به باور .
یک نام
یک آواز
یک مهربانی !
در تو میخواند مداوم .
ای سکوت
ای دم متبرک !
میبینم او را در بی صدای بیکران تو .