۲۱ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

مویه

مشت میزند بر در ، زندگی 
مرگ ایستاده بر قامت در 
بی اعتنا ،
ساکت 
گوش می‌دهد 
به نعره های جان خراش زندگی ،
چه کسی میتواند بترساند مرگ را 
که قرن‌ها زیسته است بر هستی 
که در پایان زندگی را 
خواهد بلعید 
چون تمام دگر هستی ها ،
در کام خویش .
نعره مزن زندگی !
در این دم آخرین 
لبخند بزن .
این در گشودنی نیست 
حتی برای تو ، ای دم مسیحایی !
ای زندگی !
لبخند بزن .

 

۱۸ فروردين ۰۱ ، ۱۵:۱۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

صبحگاه در فروردین

بیگمان ، حضور نخواهی یافت 

ناگاه 

در یک شب گرم تابستان .

بی گمان ، هیچ گاه دست نخواهی فرسود 

بر این تکیه گاه در ،

هیچ گاه لمس نخواهی کرد 

این ترکهای مورب و عمیق افتاده بر دیوار خانه را ،

نخواهی آسود بر این صندلی کهنه ،

گوش فرا نخواهی داد

بر این زمزمه خش دار صدایی که می‌پیچد در راهروهای تاریک، 

 شبانگاه ،

تا شاید ، بروبد اندوه جانفرسای دلی را با موج نت ها .

و نخواهی دید 

هیچ‌گاه 

زنی را که تلی خاکستر شد 

در قاب پنجره .

 

 

۱۸ فروردين ۰۱ ، ۱۰:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در فروردین ۶

دشت تشنه است 

ریشه ها بی تاب ،

در خاک می‌غلتند و می‌میرند .

آفتاب ، غضب میکند بر دشت که بهار زود هنگام را 

دوست تر می‌داشت .

آفتاب ، خشمگین ، سخت و سنگین ،

چهره بر می‌تابد 

از چه رو ، نمیدانم  

من ، تکه دشت توام 

تو غضبناک ، آفتابی .

از چه رو 

جهنم خویش را 

بر من هدیه میکنی 

نمیدانم ،

من که عاشق بهار بوده ام ،

از چه رو سهم تابستان 

به ارمغان آوردی برایم ؟

 

 

۱۸ فروردين ۰۱ ، ۰۰:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

حوا

چک چک میکند آشفتگی از پوست کشیده شب 

بر دامن چروکیده زندگی .

دستی بکش بر این سختی روزگار 

لمسی بکن این تردی روز را 

شاید که بشکند دردها ، یکی یکی 

در زیر مهربانی بی دریغ تو .

شاید که بی امان ، گرم شود 

سردی شب‌های بلند توامان .

ای آفریده در نخستین روز !

حوای عاشق بیقرار !

دریغ مکن ز ما ، افتادگان و مردگان این جهان ،

دم واپسین را .

۱۶ فروردين ۰۱ ، ۱۷:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در فروردین ۵

شب ، یادگار دوست 

پر میکشد در آسمان تیره خیال .

روشنی ، می‌شکفد در این سیاهچاله سکوت .

من غرق میشوم ،

در این نشاط .

بیهوده است ، میدانم 

اما مرا 

گرمای یاد تو ست ، چراغ .

در این خاکریز زندگی .

 

 

 

۱۳ فروردين ۰۱ ، ۲۲:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در فروردین ۴

همه چیز در صلح و تعادل است ، شهرک خالیست ، خیابانها خالی از همهمه و سر و صدا شده اند. زمین نفس گرم خود را می‌پاشد بر دشت و شقایق ها می‌رقصند زیر آفتاب اغوا گر بهاری .

درختان در سکوت عصر گاه ، در همایش همیشگی خویش در کنار خیابان در ردیفی منظم ، به رقص میآیند و شاخه هایشان در زیبای بی‌نظیری ، دلبرانه این عطر زندگی را که پاشیده شده در هوا ، می‌قاپند. 

من تنها عابر این خیابان بودم ، در تمام این دو هفته ای که گذشت ، در هر قدم ، در هر گام ، در هر دم ، با این خاک همراه شدم تا در سکوت دنیای کوچک پیرامونم ، کاشف این هماهنگی و صلح باشم ، تا زمزمه زنبور عسل ، تا شکوفه های ریخته شده بر زمین ، شاتوت های رسیده و نارسیده روی درختان ، گل‌های رقصان در باد ، بابونه ها که دیگر خشک شدند تا اسفند سال دیگر ، و دشت پوشیده در گل‌های خود رو زرد رنگ ، همه را شنیدم و دیدم و لمس کردم و دست کشیدم بر تنه ناهموار سپیدار پیری که هر روز می‌بینمش و درود میگویم بر جاودانگی اش ، در هر پیوند من با زمین ، با خاک ، با آسمان ، با صدای گرم مادر طبیعت همراه شدم تا زنده بودن ، زنده ماندن را تجربه کنم ، تا تو را در خیالم زنده نگهدارم ، نه در هیبت یک انسان ، که در کالبد این تکه از جهان که در من جاری است ، که تو را دیگر نه آنگونه که به یاد می آورم ، اینگونه که ساخته ام دوست میدارم ‌.

ای من ، ای دم ، ای زمین ، اینک در من حلول کن .

 

 

 

۱۲ فروردين ۰۱ ، ۲۳:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

بانوان سبز پوش دوست داشتنی

اگر حالمان خوب نیست و فکر میکنیم که دلخوشی ها دیگر کم هست ،گیاه میکاریم  .

هیچ چیز به اندازه این جوانه های سبز ، این معجزه رویش و زنده شدن ، حال آدم را بهتر نمیکند ، کم کم گیاه بزرگ میشود ، راه قلمه زدنش را می‌پرسید و بعد قلمه های جدید را میکارید و بزرگتر میکنید و شادی غیر وصفی را در درونتان احساس خواهید کرد .بچه ها برای گلها اسم میگذارند ، مارگاریتا اولین گیاهی است که در بالکن داشتیم ، یک گیاه بنفش بی ادعا و مقاوم به گرما های جهنمی منطقه . اسم مارگاریتا را از کتاب مرشد و مارگاریتا گرفتم .

جسیکا ،اسم کاکتوس کوچکی است که سایرا در مدرسه گرفته است سالهای قبل همه گیری کرونا ، دانیل ، اسم مربی ورزشی من در یوتیوب را گذاشته اند بر روی یک گیاه دیگر .

بچه ها دوست دارند که گلها را خانم بنامند و وقتی علت اش را میپرسم می‌گویند معلوم است که خانم هستند چون هم زیبا هستند و هم مثل مادرها میماند ‌. 

اینگونه بود که زندگی آرام و بیصدا به خانه ما وارد شد در یک عصر گرم تابستان . 

 

۱۱ فروردين ۰۱ ، ۱۷:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در فروردین ۳

غرق میشوم در زندگی 

در همین جزییات ساده 

همین روزمرگی ها 

و همین هر روز ها ،

فراموشت میکنم گاهی 

و بعد به ناگاه 

چونان گل‌های کوچک کنار جاده ، یا لغزش برگها در دستان نسیم ،

سر بر می آوری در انتهای روز 

در پس کلمات یک شعر که زمزمه می‌شود 

یا ترانه ای که جاری میشود صدایش در کسالت یک روز .

شماتت میکنی مرا 

که از خاطرت برده ام 

و دگر بار 

راه خود را می یابی چون ریشه های گم شده در تاریکی خاک 

به خنکای آبی ،

تو خود زندگی می‌کنی 

درونم 

آنگونه که میخواهی.

 

۱۰ فروردين ۰۱ ، ۲۳:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

معرفی سریال مر از ایست تاون

مینی سریال "Mare of East Town " به کارگردانی کریس زوبل ، داستان زندگی کارگاه میانسالی به نام مر را روایت میکند در شهری کوچک در نزدیکی فیلادلفیا. این سریال چندین جایزه را در جشنواره ها از آن خود کرده و اثری تحسین بر انگیز با بازی خانم کیت وینسلت است .

زنی سختکوش که در کار خود جدی است درگیر قتل دختر جوانی از ساکنان شهر میشود و در خلال پیگیری داستان قتل ، با زندگی این زن آشنا میشویم ، بر خلاف ظاهر سرد و جدی و سختکوش اش ، زندگی شخصی او به شدت به هم ریخته است . او بعد از خودکشی پسر جوان اش ، طلاق ، و نگهداری از نوه اش ، در آستانه یک فروپاشی درونی است .

مر چندان به ظاهر خویش اهمیت نمی‌دهد ، بیشتر به کارش اهمیت میدهد .او آنچنان در بین مردم شهرش پذیرفته شده که در شغل خویش هم از آنها جدا ناپذیر است .

در خلال روایت پلیسی سریال ، زندگی آدمهای اطراف مر ، به تصویر کشیده می‌شود ، مردمانی که هر کدام در پی حل مشکلات درونی خویش هستند و محافظت از خانواده . 

مر ، بعد از خودکشی پسرش ، به درستی سوگواری نکرده است ، او به کار زیاد پناه میبرد تا با داستان مرگ پسرش و احتمال مقصر بودن خودش ، روبرو نشود . در جریان حل داستان قتل دختر ، مر خودش را دوباره مرور میکند و در نهایت به بخشش خودش و نگاه دیگری به زندگی قبل اش ، می‌رسد .

چطور میتوانیم به گذشته نگاه کنیم و خودمان را مقصر ندانیم ، برای یک مادر چه چیزی سخت تر و دردناک تر از سوگواری کردن برای فرزند است .

در جایی از سریال کارآگاه به مرد سالخورده ای که همسرش را به تازگی از دست داده است میگوید : ساده نیست که بعد مرگ عزیزی مثل قبل باشیم ، اما زندگی ادامه دارد ، قبض ها باید پرداخت شود ، دوباره باید آشپزی کنیم ، دوباره باید زندگی کنیم و کم کم یاد میگیریم که با شرایط تازه خودمان را وفق دهیم .

و من میدانم که چقدر دردناک و تلخ است بعد مرگ عزیزی ،دوباره صبح ها بلند شوی و یادت بیاید که دیگر آن آدم زنده نیست و تمام روز باید با این واقعیت زندگی کنی و زندگی کنی و زندگی کنی .

بهار می‌آید و شکوفه ها همه جا را فرا میگیرند ، تابستان با خنکای شب‌هایش می‌رسد با عطر مست کننده شب بوها، پاییز طلایی و زمستان تطهیر دهنده ، و این داستان زندگی است که باید ادامه پیدا کند همیشه .

۰۸ فروردين ۰۱ ، ۲۱:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبانه ای در فروردین ۲

"این بوی زلف کیست که جان میدهد به من ."

هوشنگ ابتهاج 

*********************

بانگ می‌کشد در کوچه ها 

مردی نیمه دیوانه

نیمه دانا

ای جماعت ! این صدای ترجمان درد ماست .

مرد را گر درد جانفرسا نباشد ، ناله نیست 

این سکوت شکسته در شبان روزگاران 

درد نیست ؟

نان و عشق و لیلی و ...‌

بند بند جان مجنون در غم است .

۰۵ فروردين ۰۱ ، ۱۵:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی