۱۰ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

به وقت نوزدهم شهریور ۲

نان ، نان مقدس را ، 

بر لب پنجره گذاشتیم ، سهم مسافری ،

چراغ بر در روشن ، 

کورسوی امیدی بر دلت ، 

راه را آب و جارو زدیم ، 

به استقبالت.

زنان ، زنان چشم انتظار ،

قرنها ، آیین خویش را ، 

به یادگار ، هدیه دادند بر خویشتن ، 

هر مسافری که بگذرد از راهی ، 

تکه نانی و پیاله آبی ، 

میهمان خواهیم کرد ، 

باشد که دگران ، با تو نیز 

چنان کنند .

 

 

۱۹ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۱۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

عصری در شهریور با افشین یداللهی

در من کوچه‌ای‌ست

که با تو در آن نگشته‌ام...

 

سفری‌ست

که با تو

هنوز نرفته‌ام...

 

روزها و شب‌هایی‌ست

که با تو به سر نکرده‌ام...

 

و عاشقانه‌هایی‌ست 

که با تو

هنوز

نگفته‌ام...

 

در من حرفایی‌ست که 

هنوز نفس می‌کشند...

 

آرزوهایی که هنوز به انجام نرسیده‌اند 

در من 

و در کعبه‌ی من‌،

سجده‌ای‌ست برای قامت تو 

 

در من پاره‌ای از تو می‌تپد

و این جان نیمه‌جانم از او زنده است

 

در من 

و در رگهای من 

خونی از احساس سبز تو جاری‌ست 

و شکوفه می‌زند هم‌چون گلی سرخ

 

در من...

 

در من 

تو و حس تو 

هست هنوز و هنوز...

#افشین_یداللهی

 

۱۹ شهریور ۰۲ ، ۲۰:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت نوزدهم شهریور

گره خورده ایم ،
 بی حرف ، بی کلام.
میانمان ، سکوت است و سکوت ، 
اقیانوسی بی واژه ، بی کلمه ،
رشته ای جاری میانمان ، سخت ، محکم ، قدیمی.
صدای تو را ، 
می‌شنوم ،
 صدایی که در آن جاریست نت‌های اندوه .
جهان ، از تکرار هر روزش ، به ستوه آمده ،
 در خواب می‌غلتد ، 
نسیم می‌وزد ، از سرزمینهای دوردست خیال ، 
نام تو را ، میداند .
تو را میشناسم ،

می‌شناختم ، 

از ابتدا ، 

حوا ، منم .

 

۱۹ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۰۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

صبحدم

وقتی که صبحدم در آب چشمه ها تن می شوید،

شهر من میان تصاویر ساکن ناپدید می شود .

آواز دور دست غوک ها ، 

نور ماه و گریه ی غمگین جیر جیرک ها را

به یاد دارم .

دشت نوای ناقوس شبانه را در خود فرو داد ،

اما من به صدای زنگ ها جان سپردم .

غریبه ، نهراس

از انعکاس لطافت من در کوهستان ها.

من روح عشقم

که از ساحل های دور به خانه بر می گردم .

 

#پیرپائولو_پازولینی

۱۷ شهریور ۰۲ ، ۰۹:۰۴ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

عاشقانه در شهریور ۲

بهشت مگر نمیتواند این باشد ؟

سرزمین کلمات و نت‌های سبکبال ؟

اینگونه که در ستایش تو آواز میخوانند؟

اگر عشق ، بهشت برین نباشد ،

افسوس که جهنم ، جای زیباتری خواهد بود.

۱۷ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

عاشقانه در شهریور

همه کلمات ، که می‌سرودند برایت ، 

به ناگاه ، باز ایستادند از رقصیدن بی امانشان در ذهن .

شور در واژه ها گم شده ، نازنینم ، 

صدای تو خاموش میشود در قلبم ، 

مرا صدا بزن ، بی واژه ،مگر میشود زندگی کرد ، 

بی حرف ، بی نامت ، بی رویایت ، 

نمی‌شود ، باور کن 

نمی شود .

.......‌‌...............................

گاهی در نبود تنها یک نفر

گویی جهان به تمامی خالی‌ست.

👤 آلفونس دو لامارتین

 

۱۷ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

کتابخوانی در شهریور :دکتر نون ، زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد

نام کتاب ، آدم را شدیداً وسوسه می‌کند تا سریعتر برود سراغش و بداند داستان دکتر نون چیست ؟

دکتر نون و زنش ، ملکتاج ، دختر عمو و پسر عمو هستند و از کودکی با هم بزرگ شده‌اند. آنها از بچگی به هم علاقه مند بودند و سرانجام با هم ازدواج میکنند . دکتر نون که در پاریس درس خوانده و از اقوام دکتر مصدق است در کابینه دکتر ، پست معاونت میگیرد. خانه کوچکی در تهران میگیرند تا مردم فکر نکنند آنها که از خانواده های قاجاری هستند به دنبال زندگی اشرافی هستند ، دو تا درخت توت در حیاط می‌کارند که بشود بچه شأن .دکتر نون میشود عزت و افتخار فامیل و محله و ...دکتر مصدق از او و دکتر فاطمی قول میگیرد که هیچوقت به او پشت نکنند . اما داستان زندگی عاشقانه دکتر نون با کودتای علیه دکتر مصدق بر باد میرود . دکتر نون در زندان ، زیر شکنجه مقاومت می‌کند و علیه مصدق حرف نمی‌زند اما زمانی که صدای ملکتاج را می‌شنود که در زندان دارد شکنجه میشود حاضر به مصاحبه بر علیه مصدق میشود . بعد متوجه میشود که صدا متعلق به زنش نبوده و بر علیه او استفاده شده تا او را مجبور به مصاحبه کنند .

زندگی دکتر نون بعد از این مصاحبه تمام میشود ،بار این خیانت برای او به حدی است که خود را در خانه زندانی میکند ، با دنیا قطع رابطه کرده و با ویسکی و شراب زندگی میکند . ملکتاج را آزار میدهد تا او را ترک کند ، همه جا دکتر مصدق را ، ناظر زندگی خود میداند که به خاطر مصاحبه اش در حال سرزنش اوست .صدای مصدق در سرش او را وا میدارد تا دست به کارهای دیوانه واری بر علیه زنش بزند و زنش را اذیت کند ، انگار صدا ، از اینکه دکتر نون به خاطر زنش به دکتر مصدق خیانت کرده ، دلخور است و قصد انتقام گرفتن دارد .

اینگونه است که زندگی دکتر نون، تمام میشود چرا که او بهای عشقی را داده است که خودش با دست خود و افکار بیمارگونه اش ، در سالهای بعد کودتا می‌کشد ، ملکتاج با تمام اذیت و آزارهای همسرش در کنار او می ماند و زجر میکشد .در انتهای داستان ملکتاج در تصادفی کشته میشود ، دکتر نون ، مصدق ناظر در ذهنش را از اتاق خوابش بیرون میراند تا کنار زنی که او را از دکتر مصدق بیشتر دوست داشته دراز بکشد و بمیرد .

کتاب ، گاه از زبان دکتر نون روایت می‌شود و گاه از زبان سوم شخص ، نثر یکدست و روانی دارد و مورد توجه بسیاری از خوانندگان ایرانی قرار گرفته است . 

نویسنده کتاب ، آقای رحیمیان در حال حاضر ساکن کشور آلمان است .

۱۰ شهریور ۰۲ ، ۱۸:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

داستان کوچه ۲

مادر ، از داخل باغچه ، وسط سبزی ها لباسهای افتاده از بالکن های همسایه های مجتمع کناری را جمع می‌کند و می‌گذارد داخل پلاستیک و از روی دیوار پرت می‌کند داخل پارکینگ و می‌گوید :کجایی خانم صادقی ، ایکاش خانه را نفروخته بودی ، ببین چه به روز باغچه من میارند.

باد که شدید می‌وزد ، لباسها را می آورد داخل حیاط ، مادر عصبانی میشود که به قول خودش حیاط به گند کشیده می‌شود . هیچکس دنبال لباسها نمی آید ، انگار برایشان مهم نیست که لباس بچه‌شان یا خودشان چنبره بزند وسط باغچه پر نعنای همسایه ، یا گیر کند به شاخه های درخت گردو و بماند همان بالا و برود روی اعصاب مادر .

خانه مال خانواده صادقی بود . از وقتی یادمان هست آنها همسایه ما بودند . یک مشت بچه قد و نیم قد داشت که همه با ما هم سن و سال بودند و تمام سال بازی های ما در کوچه تمامی نداشت . تابستان ها یا نوروز می‌رفتند مسافرت ، کلید خانه را میداند دست مادر و سفارش می‌کردند که پسرها بروند شب بخوابند خانه شان تا دزد نیاید ، به گلدانهاو باغچه ها آب بدهند و ...خلاصه هوای خانه را داشته باشند.

هر خانواده چه مراسم داشت ، یکی از خانه ها میشد زنانه ، یکی دیگر مردانه. هوای همدیگر را داشتند و مادرها محرم راز هم بودند . تا اینکه آقای صادقی تصمیم گرفت خانه را بفروشد و برود چند طبقه بخرد و پسر داماد کند و دختر عروس و همه کنار هم باشند . داستان دردسرهای مادر از همان زمان شروع شد . بگذریم از قسمت گریه و زاری موقع خداحافظی ، خانه را فروختند و صاحبان جدید خانه را با آن باغچه های بزرگ و اتاقهای بزرگ و پر نور و حیاط خلوت و گلخانه بزرگش ، خراب کردند و چند طبقه زدند و مجتمعی ساختند ، تا مدتها خاک و خل در خانه مادر ، میهمان بود و سرو صدای ساخت و ساز . بعدها هم همسایه های جدید آمدند و مادر که هر روز از دست بچه ها حرص میخورد که از داخل پارکینگ توپ می انداختند داخل حیاط ومزاحم مادر بودند ، لباسهای طبقات بالاتر هم از بالکن می افتاد داخل باغچه و مادر ناراحت میشد .

گاهی دلش هوای خانم صادقی میکرد و تلفنی با او حرف میزد و از قدیم‌ها میگفتند واغلب با اشک و گریه از هم خداحافظی می‌کردند ، اما کم کم ، مادر با مجتمع کناری ، به صلح در آمد و تلفن‌های خانم صادقی هم کمتر شد ‌. انگار هر دو می‌دانستند که روزهای خوبشان دیگر تمام شده است ، نه آنها دیگر آن آدمهای قدیم بودند و نه دیگر خانه ها ، خانه های قدیمیشان.

درخت‌های کوچکی که جلوی در مجتمع کاشته اند دارند بزرگ می‌شوند ، آدمها رفته اند ، آدمهای جدید آمده اند ، زندگی دارد خودش را در قامت یک خانه ، یک درخت ، یک کوچه ، به شکل دیگری نشان میدهد که همیشه هست و خواهد بود.

 

۰۸ شهریور ۰۲ ، ۱۸:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شهریور ۱

حالا درخت شدم، نیگا کن. درخت بی برگ. گوشه کلاس وایسادم تا کی دلت بخواد پرنده بشی بیای بشینی رو شاخه من. گشنمونه، بیا. حالا گشنگی هیچی، دلمون تنگه برات. حالا دلتنگی هیچی، پیر شدم راست راستکی. درخت پیر هیزم آتیش غریبه ها میشه اگه نیای. بیا. گفتی هیچ وقت نمیای، ولی بیا. 

•حمید سلیمی

۰۸ شهریور ۰۲ ، ۱۲:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

داستان کوچه ۱

زمین ، رها شده بود . بچه ها ، تمام تابستان را آنجا فوتبال و والیبال بازی می‌کردند ، پاییز و زمستان که میشد ، خاک با باران و برف به توده عظیمی از گل و لایه تبدیل میشد و به راحتی نمیشد از آن گذشت ، گاه حوضچه بزرگی از آب گل آلود ، زمین را می‌پوشاند و تا گرم شدن هوا باقی می‌ماند.

هوا که بهتر میشد گاه تبدیل میشد به محل برگزاری مسابقات کشتی و مراسم عزاداری و .... گاه دستفروشی وسط زمین بساط بزرگی پهن میکرد و با بلندگو همسایه ها را صدا میزد .

سالها داستان زمین روبروی کوچه قدیمی ، همین بود.شایعات زیادی دربارش بود ، اینکه صاحب واقعی زمین از دنیا رفته و زمین بلاتکلیف مانده یا بین وارثین دعوا شده است .یادم نمی‌آید چندین سال بعد تکلیف زمین مشخص شد ، اما یک روز ماشین‌آلات آمدند و شروع به کندن کردند ، کارگران توپ بازی بچه ها با گل کوچیک و تور والیبال را دور انداختند و شروع به ساخت و ساز کردند.

خانه های زیادی در آن ساختند ، دیگر جای خالی در آن نماند .مدت‌های زیادی سرو صدا و خاک و غبار ، کوچه. ا گرفت تا تمام خانه ها ساخته شدند و آدمهای زیادی آمدند و ساکن شدند ، آدمهایی که هیچکدام چیزی از کوچه ما نمی دانستند ، هیچکدام از اهالی قدیم را نمی‌شناختند ، به شکل عجیبی برایمان بیگانه بودند و مزاحم . سالهای بازی در خاک و خل کوچه تمام شد و زمین به خاموشی رفت . آن بچه ها بزرگ شدند و به آدمهای بزرگسالی تبدیل شدند که در راهروهای آپارتمانهای کوچک ، خاموش و خاموش تر شدند .

 برف و گل و لای ، فوتبال با توپ پلاستیکی دو لایه ، آن بچه های پر شور ، آن همهمه های سرشار از زندگی در ذهن زمین باقی ماند . زمین نمی‌میرد ، زمین زنده است

 

۰۷ شهریور ۰۲ ، ۱۵:۲۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی