۱۲ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است

یلدا با شمس لنگرودی

دیدارِ تو کشت‌زارِ نور است

آهویى بی‌قرار

که از لبِ تشنه‌‏اش

آفتابِ سحر فرومى‌ریزد

 

دیدارت سکوت است

آب‌شارِ پرندگانى که راهِ سپیده را مى‏‌جویند

لیوانى عسل

در کفِ ناخدایى خسته که بوى نهنگ مى‏‌دهد

چایى دم‌کشیده

درست لحظه‏‌یى که از تمامِ دغدغه‌ها فارغ می‌‏شود

 

دیدارِ تو کشت‌زارِ نور است

با بزهایى از بلور

که به‌سوى صخره چِرا می‌کنند

بى‌آن‌که بدانند مى‏‌شکنند

و غبارِ بلور

در روح‌ام فرومى‌پاشند

 

   شمس لنگرودی

 

۳۰ آذر ۰۲ ، ۲۱:۴۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

اندوه در یلدا

خانه، در آخرین شب پاییزی ، در سکوت و تاریکی به پایان می‌رسید. پدر سر شب از مسجد به خانه می آمد. شامش را که می‌خورد فرمان خاموشی میداد . مادر از عصر تکه های کدو را پخته و با شیره انگور آغشته کرده بود ، لبو و تخمه های بوداده شده را داخل سینی گذاشته بود تا آخرین شب پاییز را در کنار هم بگذرانیم . آن روزها می‌گفتیم شب چله ، یلدا را نمی‌شناختیم ، پدر اجازه نمی‌داد تلویزیون ببینیم ، می‌گفت که تلویزیون دخترها را منحرف میکند . ما ، دخترکان معصوم و ساده که معنی منحرف را نمی‌دانستیم ، تنها دلمان اندکی شادی میخواست یا بهانه ای برای بیدار ماندن و خندیدن . خندیدن ، دشمن پدر بود ، پدر غم را دوست داشت ، پدر خندیدن ما را نشانه ای برای بی آبرویی ما می‌دانست و آبرو از نام شب واجب تر .مادر اصرار می‌کرد که امشب شب چله است ، بگذار بیدار بمانیم ، پدر عصبانی میشد و می‌گفت که این رسم و رسوم ها مسخره است و بچه ها را از راه بدر می‌کند . تمام چراغهای خانه خاموش میشدند و در حالیکه کوچه غرق در نور و خنده و شادی میشد ، خانه در سکوت و تاریکی به خواب می‌رفت . هیچکس حرفی نمی‌زد. دست همدیگر را می‌گرفتیم و در ذهن مان ، یک دور همی خیالی را تجسم میکردیم ، مانند بقیه بچه ها ، کنار پدر و مادر، می‌نشستیم و حرف می‌زدیم و می‌خندیدیم ، تلویزیون روشن بود ، چراغهای خانه روشن بود ، حیاط خانه نورانی بود ، دلمان شاد بود ....

صبح که بیدار می‌شدیم ، دوباره در سکوت خانه ، غم زودتر از خواب بیدار شده ، سر سفره صبحانه نشسته ، سلام ما را پاسخ می‌گفت .

یلدا تمام شده بود . یلدا برای تمام سالها در سکوت و تاریکی تمام شده بود . غم پیروز بود.

 

 

۳۰ آذر ۰۲ ، ۱۹:۰۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

عاشقانه در پایان پاییز

غروب که میشود ، پنجره های خوشبخت پر نور که می‌درخشند ، تو را تصور میکنم .

ایستاده در پشت یک پنجره پر نور ، در گرمای یک خانه ، پر شور و پر امید .

از شادی تو ، قلبم لبریز میشود .

از درخشش چشمان تو ، ریشه های من در تاریکی فرو میروند در جستجوی زندگی .

شادی کن ، برای دل خستگانی چون من .

از شادی تو ، زندگی میگیرم.

 

 

 

۲۹ آذر ۰۲ ، ۰۹:۴۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

بی عنوان

عاشقان زبردستی بودیم بی‌شک ، 

اما نه معشوق .

مهربانی را برای بخشیدن می‌خواستیم ، 

اما نه برای گرفتن .

 چون مورچگان دور اندیش ، اندک ذره ای عشق ، ذخیره نکردیم برای سیاه چاله زمستان .

سبدها خالی ، دستها خالی ، قلبمان خالی .

درس عبرتی اگر چه نشدیم برای دیگرانی که مارا تهی کرده بودند از مهربانی ، 

بی‌شک ، خودمان راز پوسیدگی را کشف کرده بودیم 

و همین کافی بود .

۲۲ آذر ۰۲ ، ۲۳:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

همراه با احمد شاملو

‍ ‍‍  به بهانۂ ۲۱ آذرماه زادروز استاد #احمد_شاملو

 

احمد شاملو متخلص به الف_بامداد یا الف_صبح، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ‌نویس ایرانی و از بنیانگذاران و دبیران کانون نویسندگان ایران در پیش و پس از انقلاب در ۲۱ آذر سال ۱۳۰۴ متولد شد.

#شاملو تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت؛ زیرا پدرش افسر ارتش بود و پیوسته از این شهر به آن شهر اعزام می‌شد و از همین روی، خانواده‌اش هرگز نتوانستند برای مدتی طولانی جایی ماندگار شوند. زندانی شدنش در سال ۱۳۲۲ به سبب فعالیت‌های سیاسی، پایانِ همان تحصیلات نامرتب را رقم می‌زند.

 

شهرت اصلی شاملو به خاطر نوآوری در شعر معاصر فارسی و سرودن گونه‌ای شعر است که با نام #شعر_سپید یا "شعر شاملویی" که هم اکنون یکی از مهمترین قالب‌های شعری مورد استفاده ایران به شمار می‌رود و تقلیدی است از شعر سپید فرانسوی یا شعر منثور شناخته می‌شود.

شاملو که هر شاعر آرمانگرا را در نهایت امر یک آنارشیست تام و تمام می‌انگاشت، در سال ۱۳۲۵ با #نیما_یوشیج ملاقات کرد و تحت تأثیر او به شعر نیمایی روی آورد؛ اما برای نخستین بار در شعر «تا شکوفه سرخ یک پیراهن» که در سال ۱۳۲۹ با نام «شعر سفید غفران» منتشر شد وزن را رها کرد و به صورت پیشرو سبک نویی را در شعر معاصر فارسی شکل داد.

شاملو علاوه بر شعر، فعالیت‌هایی مطبوعاتی، پژوهشی و ترجمه‌هایی شناخته‌شده دارد. مجموعه کتاب #کوچه او بزرگ‌ترین اثر پژوهشی در باب فرهنگ عامه مردم ایران می‌باشد.

آثار وی به زبانهای: سوئدی، انگلیسی، ژاپنی، فرانسوی، اسپانیایی، آلمانی، روسی، ارمنی، هلندی، رومانیایی، فنلاندی، کردی و ترکی ترجمه شده‌اند. شاملو از سال ۱۳۳۱ به مدت دو سال، مشاور فرهنگی سفارت مجارستان بود.

 

«نخستین شب شعر بزرگ ایران» در سال ۱۳۴۷، از سوی وابسته فرهنگی سفارت آلمان در تهران برای احمد شاملو ترتیب داده شد.

احمد شاملو پس از تحمل سال‌ها رنج و بیماری، در تاریخ ۲ مرداد ۱۳۷۹ درگذشت و پیکرش در امامزاده طاهر کرج به خاک سپرده شده‌است.

 

#عشق، #آزادی و انسان‌گرایی، از ویژگی‌های آشکار سروده‌های شاملو هستند.

سنگ مزار او چندین بار از سوی افراد ناشناسی تخریب شده است.

 

آثار:

۱۳۲۹–۱۳۲۳ آهن‌ها و احساس (در چاپخانهٔ یمنی تهران توسط فرمانداری نظامی ضبط و سوزانده شد.)

۱۳۳۰–۱۳۲۹ قطعنامه، چاپ اول با مقدمه فریدون رهنما و به هزینهٔ او:۱۳۳۰.

۱۳۳۰ آهنگ‌های فراموش‌شده، توسط ابراهیم دیلمقانیان منتشر شد.

۱۳۳۰ بیست و سه (۲۳)، چاپ مستقل ۱۳۳۰، چاپ‌های سانسور شدهٔ دیگر ضمیمهٔ مرثیه‌های خاک.

۱۳۳۵–۱۳۲۶ هوای تازه

۱۳۳۸–۱۳۳۶ باغ آینه

۱۳۴۱–۱۳۳۹ لحظه‌ها و همیشه

۱۳۴۳–۱۳۴۱ آیدا در آینه

۱۳۴۴–۱۳۴۳ آیدا، درخت و خنجر و خاطره

۱۳۴۵–۱۳۴۴ ققنوس در باران

۱۳۴۸–۱۳۴۵ مرثیه‌های خاک

۱۳۴۹–۱۳۴۸شکفتن در مه

۱۳۵۲–۱۳۴۸ ابراهیم در آتش

۱۳۵۶–۱۳۵۵ دشنه در دیس

۱۳۵۹–۱۳۵۶ ترانه‌های کوچک غربت

۱۳۶۹ مدایح بی‌صله

۱۳۷۶–۱۳۶۴ در آستانه

۱۳۷۸–۱۳۵۱ حدیث بی‌قراری ماهان

۲۱ آذر ۰۲ ، ۱۵:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شکوایه در آذر

میگوید: از دل تاریکی ، ریشه ها پیدا میشوند ، بذرها راه خودشان را پیدا میکنند ، رشد میکنند ، پس تاریکی ، فقدان زندگی نیست ، خود زندگی است .

میگویم :اگر بذری مانده باشد برای جوانه زدن ، اگر بذرها ، دانه ها ، بقایا ، پوسیده باشند دیگر نه خاک ، خاک پذیرنده ، نه ریشه های کنجکاو و پر شور در جستجوی آب ، توانی نخواهند داشت .

می‌پرسد :از کجا میدانی ؟شاید هنوز آن آخرین بذر ، آن آخرین بذر نهفته در آخرین شکاف خاک ، مانده باشد .

میدانم ، میدانم ، بوی پوسیدگی را حس میکنم ، گرمای رویش رفته است ، خاک سرد و مرده، خورشید رنگ پریده ، 

ایکاش آن آخرین بذر را در اعماق خاک رها کرده بودم .

 

۱۸ آذر ۰۲ ، ۰۸:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شبی که همه چیز عوض شد

شبی که همه‌چیز عوض شد

✍️#گوشه

ماکسیم گورکی، نویسنده و فعال سیاسی روس، مدتی در یک نانوایی کار می‌کرد. جوان بود و عاشق شعر و سیاست و ادبیات. برای رفتن به دانشگاه به پول نیاز داشت. حدود پنجاه کارگر شب‌ها در نانوایی، روی همان میزها که خمیر ورز می‌دادند، می‌‌خوابیدند و روزها بدون استراحت در سرمای مرگبار اتاق نمور و مرطوب، نان و شیرینی می‌پختند. صاحب نان‌پزی «سیمونوف»، مرد قلدرِ زورگویی بود که از آزار کارگران لذت می‌برد. برای این همه زحمت و کم‌خوابی و کار، فقط چند سکه کم‌ارزش به هر کسی می‌داد که به زحمت هم‌قیمت یک نانِ همان نانوایی می‌شد. آدم‌ها را تحقیر می‌کرد، بیگاری می‌کشید، خبرچین داشت، علیه هم تحریک‌شان می‌کرد و خلاصه به هر شکلی تقسیم بی‌عدالتی و ستم را بین کوچک و بزرگ رعایت می‌کرد.

 

گورکی در خاطرات‌اش نوشته، سیمونوف فقط یک نفر بود که آن‌طرف‌تر از دخمه محقر نان‌پزی، در خانه‌ای بزرگ و گرم زندگی می‌کرد و ما ده‌ها نفر بودیم. ما زیاد بودیم ولی هیچ‌وقت، هیچ‌کس در مقابل گردن‌کلفتی، ظلم و آزارهای این یک‌نفر نمی‌ایستاد.

آن‌ها نه این نانوایی را ترک می‌کردند، نه چیزی را تغییر می‌دادند و نه به خاطر حق‌شان که دستمزد محترمانه‌ای بود، اعتراضی می‌کردند. قربانیانی خسته و فسرده بودند. آدم‌هایی منفعل که منتظرند ببینند چه بلایی سرشان می‌آید و باز به همان وضعیت ادامه دهند. 

یک روز که گورکی در حال کار با خمیر برای کارگران شعر می‌خواند، سیمونوف با همان قلدری همیشگی، سرزده وارد می‌شود. کتاب را از گورکی می‌گیرد تا در تنور بیاندازد. گورکی بلند می‌شود و دست رییس را می‌گیرد و می‌گوید: «حق نداری این کار را بکنی.»

سیمونوف میخکوب می‌ماند. از اینکه یکی از زیردستان جلویش ایستاده، بهت‌زده است. مبهوت کتاب را برمی‌گرداند و با سری افتاده، حجره نان‌پزی را ترک می‌کند.

کارگران باورشان نمی‌شود، به همین راحتی می‌توان چنین زورگویی را به عقب‌نشینی واداشت. پس چرا این همه‌سال فرمان‌برداری بی‌چون و چرا می‌کردند؟

سیمونوف از فردا متوجه می‌شود چیزی آرام در وجود بقیه جان می‌گیرد؛ آدم‌هایی که او در اوج استیصال و فقر، تحقیر می‌کرد و آزار می‌داد، کم‌کم در خود قدرت تازه‌ای حس می‌کردند. لحظه‌ای بین دو زندگی شکل گرفته بود. آنها مزه عصیان را چشیده بودند. پیش از این، همه‌چیز ابدی به نظر می‌رسید، اما از آن شب، بازگشت به قبل ناممکن شد.

 

فیلم: دانشگاه‌های من (دانشکده‌های من)، بر اساس کتاب زندگینامه #ماکسیم_گورکی به همین نام، ساخته مارک دانسکوی، ۱۹۴۰.

 

- Gorky3: My Universities, Mark Donskoy,1940.

 

© لطفاً برای بازنشر، منبع یعنی گوشه را ذکر و تگ کنید.

@gooshe

۱۲ آذر ۰۲ ، ۰۹:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

بی نام در آذر

بی نامیم!

بی نام به دنیا آمده بودیم 

بی نام ، بی روح ، بی هویت ، تنها استخوان هایی بودیم که فضایی را به خود می‌گرفتند .

در سایه ، در خانه ، در تاریکی ، در خاک ، به نام دیگری ، صدایمان می‌زدند .

در هیچ عکسی ، ثبت نشدیم ، در خاطری نماندیم ، چرا که مرگمان با عصیان همراه شد ، سرکشی کردیم .

روزی که تو پرسیدی ناممان را ، 

و راز پنهان شکنجه هایمان آشکار شد ، 

لذت بودن و نامیده شدن را فهمیدیم ، 

در خاک ، پنهان شدیم ، درس عبرتی برای بردگان دیگر 

اما لرزشی داده بودیم در فضا ، در استخوان های بی نام ، 

در بی هویتان سایه پوش ، 

اینک ما را ، مبارزان بی نام ، میخوانند.

سرانجام ، نا میده شدیم .

۱۲ آذر ۰۲ ، ۰۸:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

ذکر روز

چون دست نمی دَهد وصالت

دست من و دامن خیالت...

سویت که پیام ما رساند

این قصه مگر صبا رساند

چندانکه توان خیال کردن

غم بر دل ناتوان رسیده

از حسرت آن میان چوی موی

سیل مژه تا میان رسیده

پرورده آب دیده ماست

سرو تو که این زمان رسیده

بر لب زهوس هزارها جان

ز اندیشه آن دهان رسیده

چون دست نمی‌دهد وصالت ......

| عرفی شیرازی |

۰۸ آذر ۰۲ ، ۰۹:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

منصفانه

منصف بودیم !

منصفانه ، زندگی را واگذار کردیم ، 

منصفانه تو را بخشیدیم به دیگران ، 

تا بچشند طعم مهربانی را ، 

در خیانت به خویشتن ، منصفانه بودیم .

از حق خویش ، گذشتیم ، 

نان به مسافر دادیم و آب بر رهگذر ، 

نور به خاک بخشیدیم و تهی خاک تنمان را ، فضیلت نامیدیم .

اکنون ، در ستایش آن بخشندگی ، نظاره گر شادی تو هستیم ، 

در سکوت ، در سکوت ، در سکوت .

منصفانه آیا ؟

۰۴ آذر ۰۲ ، ۰۸:۱۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی