غم ، ای غم زیبا

زنی عاشق است که فرسوده شده ، سالهاست که جنگجوی زندگیش بوده ، اما اکنون فرسودگی و خستگی تاب و توانش را برده ، دیگر حرف نمی‌زند ، اشک نمیریزد، در سکوت زندگی گذران می‌کند.

میگویم چرا با من حرف نمی زنی ، اندوه سراسر جانت را گرفته ، چون توموری که پیروزمندانه لشکریان خودش را برای فتح بیشتر ، به سرزمینهای بدنت فرستاده ، ریشه در ریشه ،شاخه در شاخه، دارد تو را تصرف می‌کند.

نگاهم میکند ، سرد و بیرنگ . باصدایی که به سختی از اعماق جانش می آید می‌گوید: آنچنان دوستش دارم که اندوهش نیز برایم ، ارزشمند است ، اندوهی آنچنان اصیل و پر مایه، چون شرابی کهن ، شبها ، جرعه جرعه ، ذره ذره ، طعمش را می چشم، رخوتی که در جانم میدهد مرا از حرف زدن ، بی نیاز میکند . اندوه او ، شیرین ترین هدیه اوست....چون حوای سرگردان در غم از دست دادن بهشت ، آن حس کمیاب و نایاب را ، تنها در خودم میجویم و سرگردان صحرای تنهایی خویشم.کلمات دیگر با من کاری ندارند ،دهانم باز نمیشود برای شرح حالم ، توان هم صحبتی هم نیست ......

شب ، سیطره پر مهر خود را بر ما ، آوارگان ، انداخته . کنار هم ایستاده ایم و در سکوت به صدای شب گوش میدهیم.

شادی از ما رخت بر بست اما ، غم !ای غم زیبا!ای شیرینی تلخ !اینک که به وصال ما رسیده ای ، با ما مهربانترین باش 

که دیگر نه دیواری برای تکیه داریم و نه تکه سنگی برای آویختن خویش .

تنها ما هستیم و تو . تصرفمان کن ، آنگونه که لذت هم آغوشی های نداشته را بر ما ببخش ،حال که شادی ترکمان کرده ، تو آن صورتک خویش بردار ، شاید تو خود شادی بودی و چون ما بازیگری قهار . 

غم ، ای غم زیبا !

۱۹ مهر ۰۳ ، ۰۷:۰۶ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نرگس کریمی

مهر ، پاییز خدشه دار

اگر امروز ، آخرین روز زندگی ام باشد ، به اندازه کافی برایت گفته ام که :دوستت دارم ؟

اگر فردا طلوع را نبینم به اندازه کافی کلماتم را برایت به یادگار گذاشته ام ؟

پناه دلتنگی های من ! که خود در پناه سکوت ، در سایه ایستاده ای 

در آخرین دقایق سرد شبانگاه ، آنگاه که در ثانیه ای ، زندگی گاه پایان می یابد ، کلمات ، تنها رد پایی از زندگان دیروز اند.

باشد که به زیبایی رقم خورده باشند.

۱۱ مهر ۰۳ ، ۰۸:۰۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

پاییز با حمید سلیمی

روزهای اول پاییز یه عادتی هم که داره اینه آدمهای غمگین رو مهربون و اشکی‌تر می‌کنه از بقیه سال. یعنی شما با گردن افراشته داری برای خودت راه می‌ری تو شهر، بی رویا و بی کابوس، یخِ یخ. یهو یه برگی می‌مونه زیر پای چپت و با یه ناله محزونی عمرشو میده به پوکی، به بیهودگی. ابر میاد تو گلوی آدم که آخه شاخه جان، درخت جان، خوب شد حالا؟ این برگ رو از خودت روندی، نخواستیش گفتی برو خسته‌ام میخوام بخوابم تا باهار و برگ نو و حال نو. خوبه حالا اینطوری تموم شد؟ خم میشی به برگ نگاه می‌کنی، یه‌جوری مرده که انگار هیچ وقت زنده نبوده. عین آتیش علاقه، که یهو خاموش میشه تو دل دلبر بدعهد بدخلق بی مدارا.

چی می‌گفتم؟ آهان. برگ نباشید تو زندگی‌تون، شاخه هم نباشید. پرنده باشین، پر بکشین از رنجی به لذتی، و بالعکس. که دنیا دایره بسته خوشی و ناخوشیه. هرکی هم نخواستت بدون یا حق داشته یا مجبور بوده یا نادون بوده، که در هر سه صورت به وداعی و یادی کفایت می‌کنه ایام. خبر خوب اینه که اینجا هیچی همیشگی نیست.

روزای اول پاییزه. همیشه. حواست به زیر پات باشه، یهو دیدی با غرورت و رویات و امیدن و باهارت موندی زیر پای اشتباهای خودت.

پرنده باش. یادت نره. خدافس.

 

•حمید سلیمی

 

 

۰۷ مهر ۰۳ ، ۱۱:۴۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

در انتهای شهریور

ما در دلتنگی دستی نداشتیم

‏و در فاصله‌ای که داشتیم ،

هزار دست داشتیم !

‏سلام بر تو

که حقیقتاً دلتنگِ تواَم

‏و‌ سلام بر من

برای آن‌که دلتنگم...

 

 محمود درویش

۲۹ شهریور ۰۳ ، ۲۱:۵۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

فراموشی

انتهای دالانهای تاریک روز ، به تو میرسند ، 

جایی که نامی از تو هست ، رگه های باریک نور ، راه خویش را از اعماق می یابند به بستر زندگی .

باران اگر بودم ، تمام روز می باریدم برایت

دشت اگر بودم ، سبز میشدم در زیر پایت 

چشمه اگر بودم ، میجوشیدم میان دستهایت ....

غرش ابر اگر بودم ، برای تو ، آبی آسمان اگر بودم برای تو ...

عطر شب بویی در حیاط برای تو .....

اگر تنها نامم را می‌دانستی ، اگر نامت را می دانستم.

 

۲۵ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۲۲ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نرگس کریمی

صبحدم با تو

ای شکوه صبحگاهی ، 

روشنایی روزم ، پس از تیرگی شب های طولانی 

خنکای چشمه ای را مانندی ، 

در دل کوههای زاگرس ، یار درخت بلوطی تنها مانده در سراشیبی کوه، چشم انتظار مسافر .

بهار نارنجی شناور بر فنجان سفالی چای، 

یادآور آمدن مسافری شاید، یا طالعی خوش برای امروز 

چه طالعی خوشتر از بودنت ، در دنیای تیره امروز ،

فانوس من !

صبح بر تو زیبا باد .

۲۲ شهریور ۰۳ ، ۰۹:۳۰ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

نیمه شب و شعر

حتّی قطره‌ی اشکی هم نریخت زن

یک‌راست رفت سراغ بند رخت 

و ژاکتش را برداشت 

و رفت

انگار دست دراز کرده باشد 

  و ماه را

از آسمان تابستان

برداشته باشد

مرد باورش نمی‌شد

چشم روی هم نگذاشت آن‌شب 

و فرداشب و فردای فرداشب هم

دوهفته گذشت و ماه برگشت 

و مرد تازه فهمید زن برنمی‌گردد

از جا بلند شد

در آینه خودش را دید

انگار از پنجره‌ای نیم‌باز

آسمان بی‌ماه را دیده باشد

بعد

یادش آمد که زن

 ژاکتش را برده است

 

#یانیس_ریتسوس

 

 

۲۲ شهریور ۰۳ ، ۰۰:۳۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

به وقت نوزدهم شهریور ماه

هدیه تولدت ، به مانند همگان ، پیچیده نیست در جعبه ای رنگارنگ ، در برگه های زرورق ، در بسته های رنگ رنگ .
هدیه تو ، همین کلمات ساده من است ، 
تنها ارمغان زندگیم برای تو .
آنچه که دارم ، آنچه که میتوانم ببخشم بر تو ، قلبم ، روحم و واژگانم را .
دستانم خالیست از عطر زندگانی تو ، چشمانم خالیست از نور دیدگان تو ، تنها یادیست فروزان در قلب ، فانوسی روشن در تیرگی عمر که خاموشی ندارد مگر به مرگ .
زادروزت را تنها با همین کلمات متبرک میکنم :
دوستت دارم تنهاترین یار .

۱۹ شهریور ۰۳ ، ۰۱:۰۴ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نرگس کریمی

شهریوری دیگر

بیدار میشوی

به خودت صبح بخیر میگویی

برای خودت چای میریزی

تکیه میدهی به خودت

و فکر میکنی

دلت برای چه کسی باید تنگ میشده است؟

و چرا هیچکس

آنقدرها که باید خوب نبود 

که این صبح بی او

از گلوی آدم پایین نرود؟!

#رویا_شاه_حسین_زاده

۰۴ شهریور ۰۳ ، ۲۳:۱۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
نرگس کریمی

شهریور با دلتنگی

«دشمن شادمان بسیارند

دوستی غمگسار بایستی.»

•مولانا | دیوان شمس

............

 

گفتا که دلت کجاست

گفتم:بر او 

 پرسید که او کجاست؟

گفتم: بر دل 

ابوسعید ابوالخیر

 

۰۴ شهریور ۰۳ ، ۲۳:۰۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی