ای شب ، ای نجات دهنده

مرد بالای سرش ایستاده است . زن سرش را بالا نمی آورد ، نمی‌داند چرا ، شاید میترسد چیزی بگوید و باز سکوت مرد ، غرورش را بشکند. دارد چیزی مینویسد ، متنی چیزی انگار ، حرکت بی اختیار قلم روی کاغذ یا شاید راهی برای غلبه بر هیجانی درونی .
مرد ناگهان سرش را پایین می‌آورد، دهانش کنار صورت زن است و زن می‌تواند صدای نفسهای او را بشنود که آهسته از او می‌پرسد :دلتنگی ؟
قلم از دست زن می‌افتد ، سکوت مرد شکسته شده ، اینبار زن قادر به حرف زدن نیست ، دهانش قفل شده است اما قلبش به مانند کبوتری که در انتظار پرواز مانده است و با اولین باز شدن قفس بال میگشاید ، تند میزند ، صدای قلبش تمام سرش را پر میکند ، اما تنها می‌تواند سرش را تکان بدهد و.....
بیدار میشود.شب ، این شب پوشاننده مهربان که تسلی بخش است و تاریک ، او را دوباره پناه میدهد در سکوت و آغوش خویش .
بخواب ای تنهایی معصوم ، آرام گیر ای قلب پرتپش، شب زمان رهایی است ، آرام گیر ای زن گم شده در رویا، خانه تو همین جاست ، در آغوش تاریکی ، آرام گیر.

۱۹ مرداد ۰۳ ، ۰۶:۵۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

ششم مرداد با تو

معشوق من ، انسانی است که کلماتش را 

هر روز می‌کارد در گلدانی ، تا نشکند سکوتش را 

و دوست داشتنش را ، جرعه جرعه می‌نوشد در فنجان قهوه صبحش در تنهایی پر هیاهویش.

چنین با لبهای به هم دوخته ، چشمهای خاموش و صورتی رنگ پریده ، چندان نمی‌ماند به آن شاهزاده افسانه ای بلند بالای افسونگر ،

اما 

نیمه دیگری است از دوست داشتنی خاموش در جهانی اینچنین سرد و تاریک ، 

وقتی که دل بسته ای تنها به خزش کوچک ریشه ای باریک ، در دل خاکی سیاه به جستجوی نور.

 

۰۶ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۴۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

دوم مرداد با حمید سلیمی

او زیباست. مثل شعرهایی که نگفته‌ام، مثل فیلمنامه‌ی بعدیم، مثل داستان کوتاهی که قرار است آخر مرداد برای دوستانم بخوانم اما نمی‌نویسم، مثل برف روی شاخه‌‌ی درختان سبز کوهستان، و مثل خوشحالی بعد از گل آقای روبرتو باجو. او زیباست، و این چیزی نیست که من، لااقل امشب، از پس گفتنش بربیایم.

 

وقتی به او فکر می‌کنم، رنگی گرم به نقاشی‌ای که بلد نیستم بکشم اضافه می‌شود، و در فیلمی که جرات ندارم بسازم یک پلان محشر خلق می‌شود. یک صحنه‌ی کوتاه و عالی: زنی آهسته موهایش را پشت گوش می‌برد و می‌خندد. و در موسیقی موردعلاقه‌ام، یک نت کوتاه دوبار یا صدبار تکرار می‌شود. 

 

او مرا نمی‌خواهد، یا نمی‌داند می‌تواند مرا بخواهد، یا مرا نمی‌شناسد، یا احتمال نمی‌دهد وقتی به گربه‌های حیاط غذا می‌دهم دلم می‌خواهد او، فقط او این‌جا باشد و به شکم بچه گربه‌ی طوسی تپل نگاه کند. نمی‌داند چقدر برای نوشتن از او کلمه کنار می‌گذارم، و باز ترجیح می‌دهم برایش ننویسم ای زن که ترکیب پیراهن سفیدم با تن خوشرنگت برای نجات هردوی ما کافی است، مرا ماهی کوچک برکه‌ی بدنت کن. از کجا اصلا باید بفهمد وقتی نمی‌نویسم، دارم درباره‌ی او می‌نویسم؟

 

می‌توانم ادامه بدهم و او را به ستاره‌های آسمان شب کوه، به اولین شکوفه‌ی باغ سیب، به پلان اول فیلم‌های کوروساوا، به وداع با آلدو در ریگ روان، به رقص دست کلهر روی کمانچه در دقیقه پنجم قطعه شهر خاموش، به بوی گردن نوزاد، به لحظه‌ی آزادی نیلوفر و الهه، به هزار زیبایی دیگر تشبیه کنم. به پاس‌های تونی کروس. به دریبل‌های مسی. به قهرمانی پرسپولیس. اما باز هم فایده‌ای ندارد. او نمی‌داند، و من برای ساختن روزی که بفهمد به اندازه کافی قوی نیستم.

 

او زیباست. و می‌توانم نگاهش کنم و دوباره خداپرست شوم اگر بخواهد خدایش را بپرستم. و می‌توانم ببوسمش و از تصور مرگ در گردنه‌ی بین پلنگچال و ایستگاه پنج دست بردارم. و می‌توانم لمسش کنم و دیگر از دست‌هایم عصبانی نباشم. اما نوشتن زیبایی، ربطی به تصاحب زیبایی ندارد. و نویسنده‌ها، برای همین است که معمولا زود می‌میرند. 

 

ای تن متبرک، ای تن‌پوش برازنده‌ی من، کسی که تو را پوشیده به اندازه من دوستت ندارد، و این اندوهی است که پیرم می‌کند. کاش دوباره در دنیایی دیگر ببینمت، جایی که شهامت کنم تو را به تماشای زخم‌هایم ببرم.

همین.

#حمیدسلیمی 

 

@hamid_salimi59

۰۲ مرداد ۰۳ ، ۱۱:۱۱ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

تیر ماه با شمس لنگرودی

تو تبعید گاه منی 

با من مهربان باش 

چرا خانه هایت خیابان هایت به خانهء من پشت کرده اند 

چرا میوه هایت و رهگذرانت از من دوری می کنند 

و تو نان شب مانده  به من می بخشی .

 

با من مهربان باش

همچون تبعید گاه زمین 

که تو را در خود جای داده 

و دریا ها و آسمان و نسیم را به تو رایگان می بخشد .

 

محمد شمس لنگرودی 

رقص با گذرنامه جعلی.  ۲۸

 

۲۲ تیر ۰۳ ، ۰۷:۰۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

ذکر شب

خدا کند انگورها برسند

جهان مست شود..

تلوتلو بخورند خیابان‌ها

به شانه‌ی هم بزنند

رئیس‌جمهورها و گداها

مرزها مست شوند..

برای لحظه‌ای

تفنگ‌ها یادشان برود دریدن را..

کاردها یادشان برود

بریدن را

قلم‌ها آتش را

آتش‌بس بنویسند …

 

خدا کند کوهها به هم برسند

دریا چنگ بزند به آسمان

ماهش رابدزدد..

به میخانه‌ شوند پلنگ‌ها با آهوها …

خدا کند مستی به اشیاء سرایت کند..

پنجره‌‌ها

دیوارها را بشکنند..

 

وتو..

همچنانکه یارت را تنگ می‌بوسی

مرا نیز به یاد بیاوری ..

محبوب من

محبوب دور افتاده‌ی من

با من بزن پیاله‌ای دیگر

به سلامتی باغ‌های معلق انگور..

 الیاس علوی 

۱۳ تیر ۰۳ ، ۲۲:۲۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

زنده به گوری

زنده به گور، سپردمان به خاک 

شاید که در فراموشی ، بامرگ ، ریشه های زندگی ، خشکیده شود در جانمان.

انبوه لایه های سیاه رنگ ، فشرده بر سینه ، نفس به ستوه آمده ، آخرین قطرات نور ، امید ، زندگی ، در جانمان ذخیره شده ،

ناگاه با یادت ، برخاستیم از مزارمان

چونان الهه ای برگشته از چنگال خدای مرگ ، 

زمزمه کردیم نامت را ، 

عشقت ، نجات بخشمان بود و نامت ، تزریق زندگی بر جان بی جانمان .

اینک مردمان در گرد ما ، خیره در ما به شگفتی ، 

نظاره گر معجزه عشق ، 

سنگها رها کرده از دستانشان ، 

سر فرو فکنده ، دور

میشوند .

۱۰ تیر ۰۳ ، ۰۹:۵۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

نور و هوا، در دل تاریکی

وسط راه ، آسانسور ایستاد ، قلب زن سریعتر ، شروع به تپیدن کرد ، دست بچه را محکم‌تر گرفت تا احساس امنیت بیشتری کند . داخل اتاقک تاریک شد و گرم . زن شروع کرد به فشردن دکمه زنگ اضطراری ، ناامیدانه دستش را روی زنگ فشار میداد و بچه را به خودش نزدیک تر میکرد . یکی از ترس‌هایی که همیشه داشت محبوس شدن در یک جای تنگ و تاریک بود ، از خفه شدن بیشتر از هر چیزی میترسید ، شاید برای همین هم داخل استخر تپش قلب می‌گرفت و دچار تنگی نفس میشد و نمی‌توانست ادامه دهد . اینکه از محیطهای بسته و تاریک میترسید شاید به خاطرات کودکی اش برمیگشت ، برادر بزرگترش دست او را می‌کشید و داخل حمام تاریک او را زیر دوش آب سرد پرتاب میکرد ، آب بس محابا روی تنش می‌ریخت و سر دخترک زیر دستهای برادرش ، زیر آب نگه داشته میشد ، نمی‌توانست جیغ بزند فقط احساس خفه گی میکرد ، دست و پا میزد تا شاید رهایی پیدا کند ، سرانجام خیس و مچاله وسط حمام تاریک رها میشد تا تنبیه اش کامل شود ، تمام دنیا پر از آب میشد و دخترک را در خود می‌بلعید ، دختر مچاله درون تاریکی ، نمی‌دانست چرا باید تنبیه شود ، اشک می‌ریخت و اشکها تمام دنیای کوچک تاریکش را پر می‌کردند و او را با خود می‌بردند و در اعماق تاریکی مدفون می‌کردند.

حالا وسط این اتاقک تاریک ایستاده بود و نفسش به شماره افتاده ، بچه را نگاه میکرد ، ایکاش هوای کمتری مصرف کند تا بچه بتواند خوب نفس بکشد ، صدای بچه در نمی آید ، فقط به او چسبیده است ، زن هنوز دستش روی زنگ است ، یعنی در مجتمع بن این بزرگی این وقت صبح ، کسی صدای زنگ را خواهد شنید ، آنتن گوشی همراه قطع شده است و زن نمی‌تواند به شماره اضطراری زنگ بزند ، نمیخواهد کاری کند که بچه مضطرب شود ، با دستش به بدنه آسانسور میزند تا شاید کسی بشنود ، بچه دارد صدایش میزند ، ترسیده است ، شاید هم مادرش را در وضعیت غیر عادی می‌بیند و احساس عدم امنیت بیشتر میکند ، صدای ضربان قلب زن تمام دنیا را پر کرده است ، صدای شرشر آب در حمام تاریک ، گوشهای زن را پر کرده ، دستی او را به پایین ها میدهد و زن احساس می‌کند دیگر نمی‌تواند نفس بکشد ....

کسی در آن سوی در ، دارد تلاش میکند در را باز کند ، برق آسانسور وصل می‌شود و آسانسور حرکت میکند و در طبقه ای می ایستد ، در باز میشود و زن خودش و بچه را به بیرون پرتاب می‌کند ، هوای تازه به صورتش میخورد و نفسش بالا می آید. رنگ صورت بچه ، پریده است ، بطری آب را به دست بچه می‌دهد ، روی اولین پله می‌نشیند ، پاهایش می‌لرزند و اشکها دیگر امانش نمیدهند ، شاید دارد برای آن دخترک مانده در تاریکی ، اشک میریزد که منتظر است مادرش بیاید و او را با خود ببرد و مادر نمی آید ، شاید برای زنی اشک میریزد که از اتاقک های تاریک میترسد و در انتظار نورو هوای تازه است .

۲۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۰:۴۳ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

مستی بعد از باران

چه شد که ناگاه فروکش کردی در قلبم .

چون بارانی بهاری که به یکباره بدل میشود به آفتابی سوزان ،

زیر پوستم نفوذ کردی و جایی در اعماق خاطراتم گم شدی .

چه شد که کلمات باشکوه در وصف تو ، ناگاه به روزمرگی های همیشگی تبدیل شد و لبخند تو ، به حرکات کش دار یک خاطره .

میدانم که جایی در روحم ، در قلبم ، در دستانم تو را با خود زندگی میکنم ، 

در همین نوشیدن قهوه دم صبح ، یا پیاده روی های طولانی شبانه ، شاید .

 آنچنان با من زیسته ای که دیگر ندانم که من هستم یا تو ام .

توامان خویش ، شادی وصلی که در فروکش خویش نیز ، افسون خوشی های کوچک را پنهان میکند .

اینگونه است که کلمات ، همین کلمات عریان و خشن هر روز نیز ، در وصف تو میتواند در روزمرگی خویش ، به غایت باشکوه باشند ، همین کلمات ساده ، تکراری ، و گاه بیهوده .

توامان من !

دیگر از چه بگویم !

 

۱۸ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۰:۰۱ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
نرگس کریمی

نهنگ ۵۲ هرتزی

امروز به آن نهنگ می‌اندیشم. همان نهنگ تنهایی اقیانوس آرام که آوازش فرکانسی بالاتر از آواز نهنگ های دیگر دارد .هیچگاه توسط هم نوعانشان شنیده نمی‌شود ، تنها در دل آبهای دور ، در مسیری متفاوت از نهنگ های دیگر شنا میکند . هیچگاه جفتی نخواهد داشت و سرانجام در تنهایی اعماق اقیانوسی تیره ناپدید خواهد شد. آیا مادرش هم صدای اورا نشنیده است در بدو تولد ، نهنگ تنهای ما ، به چه می‌اندیشند در دنیایی که یکسره سکوت است ، خالی است از آواز هر عشقی .....

.......

ما آن کهنه نهنگ تنهای اقیانوس آرامیم.

صدایمان را نشنیدی 

آواز مان را گوش نکردی 

رها شدیم در سکوت تیره آبهای اقیانوسی تنها.

دفن خواهیم شد سرانجام در اندوه شنیدن آواز تو .

۰۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۹:۴۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی

عاشقانه در اول اردیبهشت

آفتاب اول اردیبهشت را می‌مانی ، 

دلپذیر و جانبخش.

معجزه ای را مانندی ،

کوچک و بی بدیل در دستان اردیبهشت 

که ناگاه عصری خیال انگیز 

بر می‌انگیزد با عطر یاس و شب بو در بن بست یک کوچه متروکه .

 رگبار بهاری را مانندی ، 

که می خروشد و می‌تازد ، به قهقهه خورشید اما دمی آرام میگیرد و نسیمی میشود لابلای حریر خرمن گیسوان بهار .

هر آنچه که هستی ، 

هر آنچه که می‌مانی برایم ، 

شعله نوری در دلم ، اینگونه ارزشمند ، اینگونه

ارزشمند .

 

۰۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۵۶ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
نرگس کریمی