خواهر هنوز زنده است ، رخت شسته است و حیاط پر شده از ملافه های سفید . پدر، زنده و سلامت ، روی صندلی دسته دارش در ایوان نشسته است و حیاط را تماشا میکند.
مادر چای میگذارد و همه در ایوان جمع میشوند، نعناع های مادر ، سر سبز و سر زندهاند هنوز ، درخت انجیر به بار نشسته است و دیگر بیمار نیست که میوه هایش آفت بزنند ، درخت گیلاس بچگی ها هم هنوز هست داخل حیاط ، ترکیبی از جوانی و حیات و زندگی در خانه جاری است، مادر همچنان مطیعانه پدر را ستایش میکند .
......
زن از خواب بیدار میشود و ناگهان شیرینی رویا میرود، آنها رفته اند. واقعیتی که شبها ناپدید میشود و روزها برمیگردد. آنها دیگر زنده نیستند.
حیاط دیگر انجیر ندارد ، نعناع ها خشکیده اند. مادر پیر و شکسته شده ، حیاط سرد و خالی است و خانه در پوسیدگی و تنهایی و عطر مرگ دست و پنجه میزند .
زوال یک خانه به ترکهای روی دیوار نیست ، با مرگ آدمها و خاطرات ، خانه میمیرد و زن نیز.