۳۳ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

خستگان صبح

ای خستگان فرو رفته در عمق محزون یک روز 

تا آن دم واپسین زندگی 

تا آن نهایت بی انتهای روز 

پا در ره فراموشی منهید.

این صبح از برای این زندگان آفریده شد ،

تا دست بگیرند بر سطح تپنده خاک 

تا عمق ریشه های فرو رفته در زمین

تا زنده شوند درون همین خاک .

 

تا این نفسهای گرم خورشید می‌تابد 

بر صورت خسته یک گلدان

یک التهاب تازه میافتد درون خاک

تا اوج گیرد تمام تن اش در نوازش خورشید .

در خاطر خویش ،مرور میکند هر روز 

گلدان سفالی کوچک خاموش 

این روزنه های کوچک نورانی را 

تا مبتلا شود هر لحظه به دامن خورشید .

 

 

 

 

 

۲۷ مهر ۰۰ ، ۱۱:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

نگذر ....

میتوانی اندکی صبر کنی 

تا برسم 

به هوای تازه تمنای نگاهت .

میتوانی اندکی صبر کنی 

تا بخوانم بار دیگر 

شعری از دفتر خاک خورده جوانی هایم.

نگذر اینچنین سخت و مکدر خاطر ،

از میان کوچه های پر رنگ آرزوهایم .

لحظه ای ایست بده 

به مچاله شدن عشق میان زرورق فکرهایت.

لحظه ای تا برسم 

دست تو را بگذارم 

در دستان خسته این روز 

که مدام عقب میافتد در پی تو 

که چنین می‌گذری از من و کوچه و خاطره و عشق و ....

از همه چیز .

۲۶ مهر ۰۰ ، ۲۱:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

زایش نور

نور از لابلای پرده ضخیم پنجره، راهی یافته به درون اتاق ، سلین چهار ساله ام ، نور را دنبال می‌کند و می‌گوید خورشید خانم آمده است به اتاقم . 

دست می سایم بر نور ، در عالم خیال ، رشته گردن‌بندی می‌سازم ، بر گردن سلین می‌اندازم ، سلین بازی را دوست دارد وانمود می‌کند که گردنبند را میبیند و می‌گوید حالا من و خورشید خانم همیشه با همیم . 

میخندد . آواز می خواند ، کلمات درهم را با ریتمی که خودش دوست دارد در هم می آمیزد.

 نور ، سلین ، آواز ، کلمات ، حجم تنهایی اتاق رو میشکنند و همه چیز بوی زندگی میدهد .

سلین خود زندگی است .

سلین خود عشق است .

سلین خورشید است .

من چه خوشبختم که نور را به دنیا آورده ام .

۲۶ مهر ۰۰ ، ۰۸:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

مرا نمی‌بینی

قرار عاشقانه زیر نور ماه بود ، زن آنجا ایستاده بود ، توی دستش یک کتاب بود که با کاغذی زیبا پوشانده بودش.

مردی آمد و از کنارش رد شد . زن دست دراز کرد ، اما مرد او را ندید ، از کنارش گذشت به آرامی ، ابری آمد بر روی ماه .آسمان تیره شد ‌. کتاب از دست زن بر زمین افتاد . کاغذ رویش پاره شد . زن برگشت و در انتهای کوچه گم شد ، ماه دوباره آسمان را روشن کرد.

مردی ایستاده بود زیر نورش منتظر ، با کتابی در دست که با کاغذی پاره تزیین شده بود .

*********

ما دو چراغ سبزیم ، بر روی یک صفحه در یک دنیای مجازی .اگر به موقع نرسیم به راحتی همدیگر را ترک خواهیم کرد ،نه نامی از ما می ماند نه یادی .تنها آخرین زمان بازدید ما آنجا ثبت میشود .تنها ردپای ما یک زمان بی معنی است ، زمانی که هر دو با هم در یک نقطه برخورد نکرده ایم به هم .

تنها یک چراغ سبزم برایت که میگوید او هست ، او هنوز زنده است ، هنوز نفس می‌کشد ......

۲۵ مهر ۰۰ ، ۲۳:۲۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

اسب سپید خیال تو

اسب سپید یال خیال 

می‌تازد بی درنگ 

در دشتهای خشکیده رویاهای شبانه

با پاهای زخمی 

یالهای بلند رها شده در طوفان‌های سهمگین راه

می‌رسد لحظه توقف آیا 

به ناگاه؟

*********

اسب سپید یال ,

دیر زمانی است دیگر می‌لنگد 

مرگ را انتظار می‌کشد 

تو نمیدانی !

رویا تمام شده است 

بیدار شو .

 

 

 

 

 

۲۵ مهر ۰۰ ، ۱۳:۲۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

بزرگنمایی احساس

‌اگر میشد حسهایمان را در زیر یک میکروسکوپ میدیدیم ، عمیق ترین احساسات، عشق ، نفرت ،

‌ ترس، شجاعت ، حقارت ،....شبیه چه ساختاری میشد ؟

‌کدام حس در زیر آن لنز شیشه ای ، آن دریچه مصنوعی ،زبر وخشن و سخت ، اینگونه به شفافیت دیده میشد ؟

‌چه لایه های عمیقی ،چه سطوح برجسته ای،چه زیبایی عمیقی میشد در هر کدام دید .

‌در هر لرزش احساس به روی سردی دل

‌در هر حرکت مردمک چشمان که از مهربانی میگویند

‌در هر سایش دست به روی نگاه خیس از اشک 

‌چه می بینی ، در زیر این دریچه شیشه ای؟

۲۴ مهر ۰۰ ، ۲۱:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

بی فصل

و زندگی 

پاییز نبود 

تا پخش کند رنگ تند سرخ و نارنجی را 

بر پالت روز .

تا شعله ور کند 

لحظه های کرختی را .

 

و زندگی 

پاییز نبود 

که پخش کند 

مشت مشت رنگ دزدیده از بهار را 

بر قلب جنگل سیاهی ،

شاید گرم شود 

دمی ،

نگاه گنگ ای

که بر پنجره کوچک آهنی 

خیره شده تا واپسین نفس.

 

زندگی ، نه پاییز بود ،نه بهار 

روزی طولانی را میماند 

بی فصل

بی تاریخ 

بی آواز 

اینگونه که نیستی.

 

 

 

۲۱ مهر ۰۰ ، ۰۰:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

بی سرزمین تر از باد

ایکاش یک شب ، میان سیاهی قیرگون ، دود میشدم 
چون ردپای سیاهی که باقی نمی‌ماند در دل شب 
نیست میشدم .
چونان برگی که آرام میگیرد در بازوان باد 
میخزد بر تن خاک 
هیچ میشدم .
نه بر پیکرم ، نقشی میماند 
نه بر صورتم نگاهی 
چونان نسیم که میوزد آرام 
هر دم به جغرافیایی 
گم میشدم 
گم .

۱۹ مهر ۰۰ ، ۲۱:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

روز رستاخیز

زنی زیر لب زمزمه میکند آوازی قدیمی را ،

انگار مویه میکند ،

زنی با روبنده ،

زنی که بچه های بسیار به مردی داده است 

که اصلا نمیشناسدش.

زنی که در اشپزخانه ای تیره و بی نور 

دفن شده است 

در لباسش کفن اش کرده اند،

هر روز در مزارش، آشپزی میکند 

هر روز در گورستانش ، جسمش را می‌بخشد 

اما دیر زمانی است که پوسیده است در اعماق خاک .

صدایش را می‌شنوی 

انگار روز رستاخیز است ....

 

 

۱۶ مهر ۰۰ ، ۱۵:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی

یک توهم زیبا

ما ممنوع ایم، مثل تمام چیزهای دیگر که ممنوع است ،تو ممنوع ای ، من ممنوعتر، 

زندگی با موهای باز ممنوع ،

سیگار کشیدن در زیر بارش باران ممنوع،

موهای رها در باد ممنوع ،

آسمان ممنوع ،

عشق ممنوع ،

تکرار تو در ذهن ممنوع ،

تسلی ممنوع ،

اندیشیدن ، خواندن ، قد کشیدن ،....همه تابلو ممنوع

دیگر چه باقی‌مانده از ما

جز وهم و خیال . 

 

 

۱۵ مهر ۰۰ ، ۲۲:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
نرگس کریمی